ای عزیزان گم شدم در جان جانان گم شدم
گم شدم در جان جانان ای عزیزان گم شدم
موج از خود رفته را در بحر پیدایی کجاست
گم شدم چون قطره در بحر خروشان گم شدم
شب گذشت و شمع هستی مرا تابی نماند
همچو مه در پرتو خورشید تابان گم شدم
خویش را دریاب میخواهی اگر یابی مرا
زآنکه در دامان صحرای گریبان گم شدم
در نگاه آشنا جوییدم ای صاحب دلان
همچو بو در رنگ گلهای گلستان گم شدم
آتش هستی مخواه از من که در وادی شوق
جلوه ای دیدم که چون موسی عمران گم شدم
از من گم گشته پیدا و نهانی نیست نیست
چون نگه در پرده های چشم حیران گم شدم
شش جهت آیینه بندان بود و من چون کودکی
در دل شبهای شبهای چراغان گم شدم
پیکر آزردهٔ من آشیانی بیش نیست
در قفس چون مرغ جان جان انسان گم شدم