لیلا! بیا به خانه سوی کوچه رو مکن
شهر از خطر پر است، تو سنگ و سبو مکن
چُپ باش، سربهزیر بمان، چادری بپوش
از جبر و از حساب، دگر گفتوگو مکن
مکتب نرو، کتاب نخوان، کور و کر بمان
این قدر خون به قلب منِ «غم درو» مکن
داغی نشسته بر سر داغی تو، دخترم
چاک جگر به سوزن هجران رفو مکن
هوشیار باش،کبوتر جلد هوایی ام
در چشم گربه خاک بزن، بق بقو مکن
فریاد ما به گوش دو عالم نمیرسد
کوه از صدا کر است، عبث های و هو مکن
خون تو فرش قرمز ملابرادر است
با خون قلبِ مادر غمگین وضو مکن
*
لیلا گرفت دفتر خود را و مشق کرد
فردا از آن ماست، به این قصه خو مکن
ابوطالب مظفری