Search
Close this search box.
Nowruz Dar Negara Hai Irani

چکیده

در بلندای فرهنگ ایران کهن، رمز و سمبلی نهفته است که آبش‌خور آن آیین و اسطوره و کهن‌الگو می‌باشد که سال‌ها با درآمیختن در تار و پود شعر و ادب پارسی و تکرار مکرر رمزی در نقاشی‌های کلاسیک ایرانی، پای به دنیای لطیف ادبیات و جهان مینوی نگارگری‌های ایرانی گذاشته و حیات خود را در ضمیر آدمی در طول زندگانی‌اش تا به امروز چنان استوار نموده که شوق و انتظار هر ساله‌ی رسیدنش را دارد.

نوروز را می‌توان یک فراکتال دانست؛ این کهن‌الگوی فراکتالی که هرسال با رسیدن بهار تکرار می‌شود باکم‌ترین تغییر از گذشته تا به اکنون در نهاد خود دانه‌ی عشق، پاکی و طبیعت را حمل نموده است. آنچه سبب گردیده که تا به اکنون این آیین زیبای باستانی در نزد ایرانیان و پارسی زبانان حفظ گردد نیاز به شناخت جهان‌شناسی نوروز و شاکله‌ی آن دارد که واقعیت آشکار ساخت و هویت این کهن‌الگوی آیینی و ردپایش در جهان اسطوره و آیین را هویدا می‌سازد و نشان می‌دهد چه در وحدت‌آفرینی نوروز و اتحاد قوی فرهنگی اما ناپیدا میان فارسی زبانان تا به اکنون وجود داشته است که نوروز برقرار مانده است.

 

کلید واژگان: نوروز، بهار، زمستان، نگارگری

 

مقدمه

ادبیات و نقاشی ایرانی تشنگانی بوده اند که گویی تنها با رسیدن به جویبار زلال یک‌دیگر سیراب شده و پهنه رودی سترگ را در دل تاریخ به وجود آوردند و پیش رفتند و طرب‌انگیزترین نوشته‌ها و چشم‌نوازترین آثار را به پیشانی تاریخ کهن ایران بوسه دادند تا مرتبه­ای بلند بیابد.

این دو حرفه ارزش‌مند هیچ­گاه بجز دوران معاصر به‌طور جدی از هم جدا نبودند و همواره در دوران کلاسیک متاثر از یک‌دیگر بوده اند.

نویسندگان و شاعران، بیش‌ترین اثر را بر هنر نقاشی گذاشته اند. زیرا هنر نقاشی کلاسیک ایران با آن‌که هنر روایی است اما همواره زیر سایه ادبیات و سفارش‌دهندگان بوده و به ندرت توانسته خارج شده و کاری مستقل بکشد. از میان نگاره‌هایی که تاکنون به جای مانده است بر ما روشن می‌گردد که نقاشی ایرانی هرگز به عنوان یک ژانر و یا اثر هنری به‌طور مستقل جلوه­گر و هویدا نگشته است. البته راه‌برد دل‌نشین نقاشی ایرانی در منظره‌پردازی و نگاهی که نقاش داشته است، ویژگی خاص و منحصر به فرد برای نگارگری ایران فراهم کرده است و تحولی چشم‌گیر و جذاب بصری از شکل و فرم و گاهی رنگ‌پردازی را هویدا نموده است که احساس شاعر یا نویسنده را در میانه خود در هم تنیده و حال و هوای تغزلی اشعار را پدیدار نموده است و با صحنه‌های چون کرشمه و دل‌دادگی مخفی دل‌داران در میانه کلمات شاعر یا نویسنده، درختان در هم تنیده با رنگ‌های رویایی و گل و گیاهان قراردادی مواجه می‌شویم که نگفته‌های داستان را عیان می‌سازد.

منظره‌نگاری ایرانی و حضور تاثیرگذارش در بافت روایی متون کلاسیک و رابطه بینامتنی که ایجاد می‌کند نگرشی ژرف به جنبه‌های نمادینی می‌باشد که نویسنده و نقاش بر سر آن توافقی نامرئی داشته اند.

اشارات شاعر اگر به جویبار می‌باشد، این نقاش است که به صخره‌ها، آفتاب روشن، گل‌های کوچک روییده بر کنار جوی و…. می‌پردازد و کلام لطیف شاعر را بسط هنری می­دهد و دشتی از گل پیش چشم خواننده می‌گستراند و آنچه مخفی در زیر لایه‌های زبان نویسنده است را فاش می‌نماید.

این نمایدن میان اهل صنعت فن هنر و ادبیات و این بینامتنیّت، زمانی‌ست که لحن کلمه توسط نویسنده ترخیص می‌شود و نگارگر آغاز به کار می‌نماید تا آن‌چه که در کلمه نتوان گفت را تصویر نماید که همه‌گی فهم آن نتوانند کنند یا خطر کج‌فهمی را کاهش می‌دهد؛ و آن‌جاست که کلمه شعر و داستان می‌شود و داستان تصویر می‌شود و متاع گران‌بهایی از فرهنگ را در بستر تاریخ شکل می‌دهند که فخر آسمان پارسی و ایران می­گردد.

این جهان‌های منحصر به فرد منظوم از نوشته و شکل با در کنارهم قرار گرفتن، اثری می‌آفریند که برسینه‌ی تاریخ و فرهنگ نشسته و تبدیل می­شود به، شاهنامه‌ها و کتاب‌های مصوری چون ورقه و گُل‌شاه، جوامع التواریخ، منافع الحیوان و…. که تاریخ اسطوره و تاریخ فرهنگ و باورها را شکل می‌دهند.

شیرها،‌ منافع الحیوان، مراغه،698 ه.ق کتاب‌خانه پی­یرپانت، نیویورک         

درختان جتاونا، منافع التاریخ، رشیدی، مجموعه خصوصی نادرخلیلی، لندن

 

نگاه فرهنگ ایرانی همواره به طبیعت بوده است. اقلیم چهارفصل این کهن‌سرزمین، آن گستردگی هنری را در اختیار هنرمند یا شاعر پارسی­گوی قرار می­داده است که علاوه بر وفق‌یابی در هر اقلیم دست به تولید عناصر بازنمایی اثر طبیعت زده و آن را وارد زیست مادی و معنوی حیات و یا حتی پس از مرگ و یا عالم نامحسوس بنماید.

فضای مثالی که در آن معنا و صورت و ظاهر و باطن به گونه­ای رمزآمیز درهم تنیده می‌گردد و مشخصه‌های یک طبیعت درخشان و سرسبز را درون خود پیدا دارد که با آن‌که دارای جوی‌باران خروشان و کوه‌ساران سربه‌فلک کشیده هستند اما از غلظت جسمانی عاری و اثیری می‌باشند. این توصیف روح‌نواز چه کم از عالم بهشت و دنیای معاد دارد؟!

ذوق هنرمند ایرانی، اقلیم چهارفصل را به همراه عرفان ایرانی و آموزه‌های اسلامی در هم‌آمیخته و دنیای از شکل و رنگ می‌آفریند که در معماری و نقاشی و یا با هر متریال همچون گچ‌بری، آجرکاری و کاشی‌کاری آن‌را اجرا می‌کند(تصویر3) و این کهن‌ترین الگوی آرکتایپی یعنی بهشت را در زندگی و پیرامون خود تکرار و بازتکرار می‌نماید و به یک تجربه ملموس و وابسته به قوه‌ی خیال می‌رسد و نوعی جغرافیای عالم مثال را نمایان می­کند که می‌تواند محل و صحنه یا بخشی از وقوع سلسله حوادث شهودی مصور باشند.

شیوه‌ی نگارگری ایرانی با آن‌که هیچ‌وقت تقلید مستقیمی از طبیعت نداشته است اما واقعیتی را نمایان نموده که کیفیت ذاتی شی را حفظ نموده است. «هر خط و شکل و رنگی که به کار می‌برد، مظهری است از آن‌چه وی پیش از به کار بردن آن بر روی قطعه، آن‌را در خود آفریده است. در این هنگام هیچ چیز به یک رویش خود به خود واگذار نمی‌شود و هر خط، رنگ و یا سطحی که نمایش‌گر دقیق خلاقیت ذهنی نقاش و قادر به نمایش جهانی درونی وی نباشد، محو می‌گردد و نقوش و رنگ‌های دیگری جای آن را می‌گیرد» (تجویدی، 1385،2۶). «روی‌کرد به زیبایی‌شناسی ناب هیچ‌گاه نقاش ایرانی را از توجه به انسان و ارزش‌های بشری باز نمی‌داشته است. قهرمانان و روی‌دادهای گوناگون در نقاشی ایران که نظیرشان را در ادبیات فارسی نیز به وفور می‌یابیم، از ماورای تاریخ، از اعماق حافظه جمعی برآمده اند. در واقع ادبیات و هنرهای ایران در روند بهره‌گیری از کهن‌الگوها به هم پیوسته اند. شاعر و نقاش با زبانی همانند به توصیف جهانی می‌پردازند که صورت کلی آن را از نیاکان‌شان به ارث برده اند. این جهانی‌ست فراسوی زمان و مکان که موجودات آن طبق یک الگوی کلی و ازلی هستی یافته اند» (پاکباز،1396،9).

نوروز یکی از این آرکتایپ‌ها می‌باشد که کهن‌الگوهای دیگر را در درون خود حمل می‌نماید؛ کهن‌الگوی نوروز با همه التقاط‌های‌ فرهنگی و دینی از دل دوران همچنان جاویدان مانده وشکل سنتی و آئینی خود را همچنان حفظ نموده است و جزو یکی از میراث ملموس فارسی‌زبانان جهان شناخته می‌شود. این کهن‌الگوی آئینی در جان روشنش قرن‌هاست که نواهای موسیقی بهاری، تصنیف شعرهای فلکور فارسی یا قومی و تصاویر نقاشی را حفظ نموده است و با گذر از همه سختی و رنج‌های وارد شده بر پیکره‌ی فرهنگ فارسی و ایرانی و حتی ورود به دنیای مدرن کنونی، فرق جهان‌بینی سنتی و مدرن را نادیده گرفته و استوار بر بلندای فرهنگ آیینی پارسی زبانان ایستاده است. اما خوانش این کهن‌الگو به تنهایی برای یابنده‌اش فقط نشان از طراوت و تخیل متجلی در نهادهای سمبولیک نوروزی و یا پرداخت مستقیم و تنها به یک شیوه‌ی آیینی ختم می‌گردد. نشان کامل و گویای خوانش این کهن‌الگو وابسته به بازوهای الساقی‌اش می‌باشد که تکمیل کننده نوروز و باعث جان‌بخشی به نوروز در اولین زمان حیاتش می‌گردد که تا کنون باقی مانده است.

از بیش‌ترین عوامل حفظ‌کننده نوروز می‌توان گفت: نوروز وابسته به دو نماد فصلی پیش از خود است یعنی زمستان و بهار. این دو عنصر اصلی با همه متفاوت بودن از یک‌دیگر چه بارقه‌هایی در خود داشته اند که به پیدایش نوروز و جاودانه‌گی‌اش کمک می‌نمایند؟ زمستان که سوزی عاشقانه و بهار که طرب‌ناکی خلسه‌واری را در خود دارد پاسدار چه سنت و آیین‌هایی بوده اند که تا کنون نوروز را جاودانه برای فارسی زبانان نگاه داشته اند!

با شناخت مفهومی و کنکاش ماهیتی آنان به این پرسش پاسخ خواهیم داد که چه در اندیشه‌ی هنرمند و پارسی گوی بوده است که زمستان را به بهار و گلشن بهار را به بهشت جاودان تصور و تبدیل نموده است و این تخیل متجلی و ظهور صورت‌های مثالی در خیال هنرمند و نویسنده کلاسیک پس از پالایش و راه یافتن به عالم مثل به چه سیر و سلوکی در خود و مخاطبش رسیده و زنده نگه‌داشته است.

بخشی از حجاری مسجد ملک زوزن، قرن هفتم، زوزن

 

  1. زمستان     

براین باور شیرین هستیم که بهار از آغوش زمستان بیرون می‌آید.

هنرمند ایرانی بر خلاف دیگر هنرمندان و اهالی صنعت هنر نقاشی به زمستان کم‌تر پرداخته اند. با آن‌که روی‌کرد نگارگری ایران ناتورالیسمی است. اما گویی زمستان را همیشه به امید بهار فرو گذاشته اند و طبیعت سرد و خشن زمستان را بی‌رنگ از زندگی دانسته و سپیدی آن را به کهن‌سالی گره زده اند و شادابی را در آن نمی‌دانند.

منظره زمستانی منسوب به احمد موسی اول قرن هشتم ه.ق    

 

نگاره پهلوانان دربرف شاهنامه داوری، لطفعلی صورت‌گر، اواخر قرن سيزدهم هـ.ق

 

از دوران کهن جشن‌ها و سرورهای شادی‌بخش مختص به خود آن فصل وجود داشته است اما در زمستان تنها میانه‌ی آن را جشن می‌گیرند که آن نیز باز به اصل زمستان مربوط نیست و امید به بهار است.

گویی در خوانش‌باوری مردم کهن ایران‌زمین، زمستان نه به خودی خود اهمیت داشته و نه زیاد بدان پرداخته شده است. این باور از کهن‌آموزه‌های دینی زردشت نشأت می‌گیرد و به عقوبت‌های دینی، کشاورزی دایمی، مرگ و عدم تحرک مربوط می‌گردیده و به همین دلیل زمستان را تنها با نیرو و باور امید طی می‌نمودند و میانه‌ی آن را جشن می‌گرفتند و برای آن اسطوره و دیو ساخته اند.

نیاز، انسان را تحریک کرد تا اسطوره و دیو را بیافریند که  پاسخی برای پرسش‌هایش باشد و تنهایی خویش در این جهان را با آنان پر کند و در برابر نیروهای سهم‌گین طبیعت مقاومت کند. اعتقاد داشت اگر اسطوره یا دیو مربوط به پدید آمدن سرما را بشناسد می‌تواند بر آن غلبه کند و آیینی برای آن برگزار کند تا آن اسطوره یا دیو را شکست دهد و یا از آن نیرو بگیرد. این زمان شِوشی که از این طریق به باور انسان گذشته راه یافته بود، پاسخی بود برای دیدن صحنه‌های تراژیکی که در فصل زمستان می‌دید و تجربه‌اندوزی از طبیعت خشن را داشت. اما برعکس دیگر فصول که به نکوداشت و احترام برگزار می‌گردیده، فصل زمستان با نمادهای باورمندی‌اش هیچ شکوه و ستایشی را نداشته و به پیکار نیروی انسان از راه اعتقاد با دیوها و سمبول‌هایش است و داستان‌هایی را در ناخودآگاه جمعی گسترش می‌دهد و تبدیل به آیین می‌کند. مثلاً باور می‌یابد در پانزدهم بهمن‌ماه پس از گذشت چهل و پنج روز از سرمایی که در زمستان وجود دارد، فصل سال تمام شده و دانه‌ها و پیازهایی که در بستر زیرین خاک از تابستان به‌جای مانده اند و دوره سرما را طی کرده اند آهسته بیدار می‌شوند و شروع به رشد می‌کنند. مانند پیاز سنبل، دانه گردو، هسته انار و… که با بررسی این رویدن نیز در می‌یابیم به انتظار بهار گره خورده است. هم‌چنین میانه زمستان را که به اعتقاد زرتشتیان یکی از گاهن‌باران است به امید گذشتن از سرما و رسیدن به بهار جشن می‌گیرند.

نگاره مرگ چهار هم‌دل کی‌خسرو در برف‌، از نسخه شاهنامه ۷۳۱. هـ .ق، شيراز، مكتب شيراز

 

شصت روز اول زمستان را به دوچله در ایران کهن گذشته تقسیم می‌کنند و به چله بزرگ و کوچک تا به اکنون می‌شناسند. غروب، آخرین روز چله بزرگ که دهم بهمن‌ماه می‌باشد، دور هم با شادی جمع شده و با ستایش پروردگار دانا و توانا و برپایی آتش و پای‌کوبی به دور آن، «سده» را جشن می­گیرند و با شادی می‌سرایند: “سده سده/پنجاه به نوروز” و چله‌ی کوچک که تا پایان بهمن‌ماه است را به شادی آغاز می‌کنند باز نیز به امید عبور از زمستان و رسیدن به بهار و نوروز که در پنجاه روز پیش روی‌شان است؛ اکنون نیز در کرمان و جنوب خراسان این مراسم به سده‌سوزی به قوت باقی مانده است.

مراسم جشن سده، تهران 1402

 

جشن سده منسوب به سلطان محمد شاهنامه طهماسبی 10 ه.ق صفوی

 

سرمای پیرزن‌کُش یا دو برادر(چارچار)، نیز از دیگر ایامی است که میان دو چله بزرگ و چله کوچک که برادر هم خوانده می‌شوند و مجموع هشت روز است و اعتقاد دارند در این هشت روز درختان از خواب بیدار شده و نورستنی‌ها آماده رویش می‌شوند. این هشت روز نیز به امید رسیدن به بهار طی می‌گردد تا به روزهای(اَهمن و بهمن) که به باوری پسران(ننه سرما)، هستند و دو ده روز اول اسفند را از آن خود دارند، برسند. این تخیل اسطوره‌سازی آنان هم‌گام با ایام فصل زمستان رو به جلو می‌رود تا به(سیاه بهار) یعنی پنج روز آخر سال برسند. یعنی زمانی که بارندگی شروع می‌شود و رستنی‌ها با رنگی تیره سر از برف برون آورده اند و کار کشاورزان آغاز می‌گردد. به همین منظور سرود می‌خوانند و نفس‌های سرد آخر زمستان را با نوای نوروزخوانان که در پنج روز مانده به سال نو خبر عبور از زمستان و نزدیک شدن به نوروز را می‌دهند، نظاره می‌کنند تا همه‌گی‌(یلدا و سده، چارچار و اَهمن و برهمن و آفتاب حوت و ننه سرما) را کناری نهند و به آفتاب خوش بهاری سلامی دوباره نمایند و پیروزی اَمشاسپندان بر دیوان اهریمنی را پای‌کوبی نمایند.

اما چرا در تفکر ایران قدیم سرما و ذات سرد آن بی‌اهمیت برای پرداختن به قصه و داستان بیشتر بوده است و سرتاسر امید به بهار بوده است یا سختی را در دل برف و زمستان خلق کرده اند!؟

«کام‌جویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست        بر زمستان صبر باید طالب نوروز را»

                                                                                        (سعدی،1385،17)

نگاره رستم و يارانش در برف به دنبال كي‌خسرو، اثر معین مصور، مکتب اصفهان

 

نگاره پهلوانان در برف شاهنامه محمد جوكي، هرات، ۸۴۰/ ۱۴۴۰، انجمن سلطنتی هنرهای آسيای لندن

 

یک دلیل آن‌ست که در سکونت‌گاه اقوام آسیایی شدت و تداوم سرما و سردی به حدود 9 ماه از سال می‌رسیده است؛ به همین روی سرما را آفریده دیو می‌دانستند و خورشید را نه در مقام ایزد اما هم‌تراز با خدایان مورد احترام و ستایش و نه پرستش، قرار می‌دادند. زیرا در تفکر زرتشتی، ایران‌زمین، تنها تمدنی است که خدای بزرگش خورشید نمی‌باشد. در مهر‌پرستی نیز خورشید ایزدی مستقل و مورد احترام بوده است اما جای‌گاه خدای هم‌تراز با دیگر کشورهایی مثل؛ تمدن مصر(خدای رع) و یونان (آپولو، هلیوس)، هند(سوریا خدای روشنای) یا در جای‌گاه اهورامزدا نبوده است. این ایزد پرتوان، کارکردی دوگانه داشته و همان‌طور که به‌گونه‌ی دائم به سیاهی شب  پنجه می‌افکنده و هر بامداد شکستش می‌داده است با دیو سرما(مرگوس) نیز در پیکار بوده است.

پرستش رع خدای خورشید، تمدن مصر باستان سنگ‌نگاره

 

مرگوس که به ملکوس نیز شناخته می‌شود، نامش از مرگ گرفته شده است و دیوی‌ است اهریمنی و سنگ‌دل که علاوه بر مردم و چهارپایان، بزرهای خفته در خاک را نیز به هلاکت می‌رساند. ردپای این دیو اهریمنی با گذشت سالیان و تغییر کنش باورها را می‌توان از طریق نشانه‌شناسی امروز به شکل مرد برفی یا (آدم برفی) به‌یاد بیاوریم. بدنی از برف و بدون قلب و چشمانی از ذغال که در آخر زمستان به دست خورشید محکوم به فناست. دیگر دلیل آن‌که زرتشتیان ایرانی بر خلاف باور امروزی ایرانیان مسلمان، جهنمی سرد دارند به‌نام زمهریر و برزخی که به نام همستگان و در آموزه‌های مزدیسنا معادل برزخ اسلامی می‌باشد، مکانی خنثی است که ارواح  درگذشته‌گان در انتظار روز حساب هستند.

چهره زمستان در عصور آتی، محترم‌تر از باستان و مورد توجه شاعران کلاسیک قرار گرفت و پا به ادبیات گذاشت و به قلم پرنیان‌کشان ایرانی قدم به میانه‌نگاره‌ها نهاد. نقاشان معاصر به شکوه رنگ سپید پی بردند و شاعران معاصر به آوای سکوت حرف س، شعر سرودند.

«در زمستان بر امید آن‌که باز آید بهاری                  عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری

دوستان پرسند کاخر در چه کارم                          می‌گذارم عمر خود را بر امید انتظاری»

                                                                                     (عضدیزدی، غزل شماره260)

گویی اهالی ادبیات و هنر با آن روحیه آشتی‌جویانه‌ شان، دست بر روح و دل اهریمن زمستان گذاشته اند و با عشق آسمانی که به طبیعت و بلندای هنر و ادبیات ایران‌زمین داشتند که جز را در کل می‌دید و کثرتش می‌داد و با دلی روشن هم‌چون ختایی‌های پیچیده بر اسلیمی که به قلب تاریک ماده نفوذ می‌کند، انگشت‌شان را بر ذات شر اهریمن زمستان گذاشته و شفای باستانی از هنر و ادبیات را بر روحش دمیدند و روح پرواز را در آن به شوق آورده و سفیدی رنگش را آن‌قدر سرودند و کشیدند و بر تارهای آلات موسیقی هم‌چون حلاجان زدند و ندافی نمودند تا دل نفرین شده‌اش را نرم و خوی خصیم و چهره مرگ‌اُنسش را از نو رستند. مگر به جز این، از هنر و ادبیات این کهن‌سرزمین انتظار می‌رفت. هم‌چو آبی است که به هرجا که رسد بهار می‌آورد و شگوفه می‌دهد.

شاعر، دزد، سگان در زمستان، منسوب به بهزاد، مرقع گلشن1014ه.ق

 

کدام خصم بر این خاک نتافت و از دیدن هنر و خواندن ادبیاتش، محو در فرهنگش نشد و به رنگ و رسمش در نیامد و ساغر پارسی به دست نگرفت.

«زمستان ز مستان نبیند زبونی                و گر خود بلا بارد از ابر خونی

زمستان بهاری‌ست آن‌جا که باشد              شراب ارغوانی سماع ارغنونی»

                                                                             (اوحدی مراغه ای،غزل 852)

2) بهار

بهار پاداش گذشتن از زمستان است. هم‌چنین در دل خود نماد افسانه‌ای دارد که نقطه مقابل «ننه سرما» می‌باشد به‌نام «ری را»؛ این کهن‌الگو در باور مردم مازنداران فرشته‌ی باستانی است که در انتهای یخبندان زمستان به جنگل‌های هیرکانی می‌آید و با آواز خود طبیعت را از خواب بیدار می‌نماید و سبزی و رویش دوباره را به آن باز می‌نماید.

از گذشته‌های دور طبیعت و بهار در نزد ایرانیان جای‌گاه ویژه‌ای داشته است. به‌جز نوزایی بهار، عقیده بر آن بوده است که بهار تمثالی از بهشت می‌باشد. فرحی که در آدمی بعد از زمستان سرد و نخوت در او پدید می‌آمد، با رسیدن بهار شادی­بخش از بین می‌رفت. به همین روی، نگارگران و پارسی‌گویان ادبیات اغلب قرارهای عاشقانه یا بزم‌های شکار و گردش یا روی نمایاندن معشوق را در طبیعت بسط می‌دادند (تصویر 12و13)، گویی تفرج در طبیعت در نزد ایرانیان به معنی زدودن خسته‌گی نبوده است بلکه روح سرخوش و عشق به طبیعت آنان بوده است و کم‌تر موردی در این جهان از هم‌نشینی با طبیعت قابل قیاس می‌باشد.

دل‌دادگان که در سایه درختان پرشکوفه به ملاقات یک‌دیگر آمده اند در کنار گل و بوته‌های رنگارنگ و جویبارهای پیچان که از بین گل‌های بنفشه و سوسن می‌گذرد و فضایی شفاف و رنگین به چشم خواننده هدیه می‌کند، وضعیتی از حال و هوایی قدسی دارد.

نگاره ديدار همای و همايون در باغ، حدود ۸۲۸ هـ .ق

 

نگاره آبتنی کردن شیرین از خمسه نظامی، صفوی 10ه.ق

 

در بسیاری از نگارگری‌ها درختان بید مجنون و یا درختان پرشکوفه که با گل‌های سرخ و صورتی و سفید تزئین شده اند نمادی از بهار و سرمستی و یا شاید شور جوانی را نشان می‌دهند و یا پرندگانی که تصویر نمودند، نوید بهار و عشق می‌دهند. این عناصر نمادین در عین واقعی بودن با رنگ‌های شاد و شفاف و روشن فضای مثبت و نشاط‌انگیز را ترسیم می‌نماید. این ترسیم درخت و گل را می‌توان در پسین و نقش برجسته‌های هخامنشی و ساسانی نیز شاهد باشیم.

همان‌طور که پیش‌تر نیز گفته شد در مواجه با نگارگری‌های ایرانی با نقاشی‌هایی که وابسته به متن می‌باشند و اشتیاق به جزئیات، ریزپردازی و مناظر با فضاهایی که گاهاً در بی‌نهایت ناپدید نمی‌گردد و نوعی فئودالیسم اشرافی در آن وجود دارد و این‌که به‌ندرت نقاش به بیان عقاید سیاسی و یا بیان نظریات فردی در آن می‌پردازد، سروکار داریم؛ اما شاهد آزادی بیان فراوان از سوی نقاشانی هستیم که بلندپروازی شاهان و یا حتی نگرش هجوآمیزشان را به دلیل این‌که این مضامین برای تماشای شمار مردم خلق نمی‌شده است، فراهم وتصویر نموده اند.

آن‌چه در نگارگری ایرانی شاهد هستیم بهار دائمی منفصل از طبیعت واقع‌گرا و متصل به ذات تصویر است. گل‌ها و گیاهان، صخره‌ها و درختان جزء جدایی‌ناپذیر تصاویر نقاشان ایرانی است.

از نگاره‌های گل‌گشت که فضای طرب‌ناک و شادی‌بخش دارد گرفته تا مجالس شکار و دیدار دل‌داران که عناصر متشکله در نقاشی را در خود غرق می‌کند، تا فضای بسته نگاره کلیله و دمنه که با کشیدن گل‌ها در اتاق بسته نه تنها تکمیل کننده روایت نمی‌باشد وحسی کاملاً متضاد از فضای داخل و بیرون می‌دهد.

صفحه‌ای از کلیله و دمنه،1429 میلادی، هرات

 

بر این اساس هنرمند ایرانی فرای ظرفیت‌های نمایشی که شامل رنگ و نور و کیفیت ارزش‌های معنوی، سعی در خلق عالمی با کیفیت در نمایاندن روحی مشترک از تساوی وحدان است.

این کیفیت همواره باعث ایجاد تعادل در تصویر می‌گردد و این تساوی و تعادل عاملی می‌گردد برای رسیدن به زیبایی مقامی و حسن جلوه در تفسیر اتمسفر شفاف و تجلی جوهری اشیا. هم‌چنین حرکت‌های نهان در تصویر که با فضای اسپیرال شکل می‌گیرد و حرکت اسلیمی‌ها و خَتایی‌ها به گونه‌ای برقرار گشته اند که توجه بیننده را از کثرت به وحدت معطوف نماید. البته تمامی این تجلیات ابتدا در روح هنرمند نقش می‌پذیرد و سپس از روح وی بر رنگ و تصویر ساطع می‌گردد.

طبیعت در نقاشی ایرانی تقلیدوار نیست. هنرمند نگارگر آن‌چه را که از طبیعت لازم دارد، برمی‌گیرد اما خود را از کلیت آن می‌رهاند و آن را بگونه‌ای که به یاد می‌آورد، ترسیم می‌نماید؛ یعنی به صورت روشن و بدون تمرکز در موضعی خاص. این طبیعت مثالی برگرفته از ذوق ایرانی، کاملاً مشخصه‌های یک طبیعت سرسبز را در خود دارد و در دل زنده می‌دارد. دیگر آن‌که تصور هنرمند ایرانی مسلمان همیشه و به هر روی رسیدن به بهشت بوده است به همین دلیل دست به خلق تصاویری در فضای شبیه به بهشت می‌زند حتی اگر داستان در میانه زمستان یا در بیابان شکل گرفته باشد.

نگاره مجنون در واحه از خمسه نظامی 881ه.ق. موزه توپقاپی استانبول

 

طبیعت در نگارگری ایرانی همواره مورد اهمیت از نظام سامان‌دهی تصویر و مبانی زیبایی‌شناسی است و این داستان بود که بهانه‌ای برای تخیل هنرمند نقاش گردیده است. در ادبیات شاید بتوان شاعری که بیش‌ترین پرداخت را به ادبیات داشته است را منوچهری شناخت. وی با ابیات و اشعار دیوانش یکی از پرگل‌ترین و زیباترین دیوان اشعار را بجای گذاشته است.

نگاره جوانی در میان گل‌ها، اثر بهزاد، 885-890 ه.ق موزه توپقاپی استانبول

 

3) نوروز

نوروز پیش‌تر از آن‌که آیین فرهنگی باشد، برای نخستین برگزار کننده‌های آن یک خبرامیدواری بود که زمستان سخت به پایان رسیده است؛ گویی یک رهایی از سختی‌ها و زنده ماندن را نوید می‌دهد. از ایران کهن تا به اکنون نوروز را با پسوند جشن یاد می‌کنند. در بخش کهن اوستا نیز از جشن یاد شده است.

این جشن‌ها بر پایه یک پیروزی، یک اتحاد و یا واقعه‌ای شاد شکل گرفته است و می‌توان بخشی از آن را ناشی از قدرت سیاسی نیز دانست، همان‌طور که هخامنشیان به اهمیت نوروز پی برده و دیگر آن‌که، نماد قدرت و وحدت نیز می‌باشد؛ زیرا نوروز در تمام اقوام ایرانی وحتی پارسی زبانان سراسر دنیا در یک روز و یک زمان خاص در هر کجای دنیا شروع و به جشن و سرور با اجرای مراسم مشترک می‌نمایند. از آن‌جا که جشن، ماهیتی ضد شیطانی و ضداهریمنی دارد و از آن‌جا که اهریمن دشمن شادی و پاکی است و نفس آلوده‌اش همه خصایص خوب و نیکو را به زوال و نابودی می‌کشاند پس در جشن راهی ندارد؛ زیرا اساس و اصل جشن برپایه شادی است. پس در اصل وجودی جشن، اهریمن راهی ندارد و جشن پاک است و در نزد پروردگار مبارک است.

نوروز کارکردی با همبسته‌گی ملی و زبانی دارد. می‌توان گفت کم‌تر جشن و مراسمی وجود دارد که به واسطه زبان و فرهنگ در کشورها باقی مانده باشد اما نوروز به واسطه فرهنگ و زبان پارسی در میان پارسی زبانان و کشورهای هم‌جوار و نزدیک به فرهنگ ایران از دیرباز وجود داشته و تا به اکنون نیز جزو جشن‌های ملی فرهنگی پابرجا مانده است و در مقوله نظم فرهنگی نیز کارکردی مفید در جهت نزدیکی فرهنگی بین المللی و همبسته‌گی و اشتراکات فرهنگی ایجاد کرده است.

جشن عید، دیوان حافظ سام میرزا، اثر سلطان محمد، 932 ه.ق موزه هنری هاروارد

 

«واژه نوروز در اوستا نیامده است و از جشن یاد شده است اما نوشته‌های پیش از اسلام چندین بار از نوروز به عنوان مراسم آیینی یاد شده است. نوروز در پیش زرتشت نیز اهمیت داشته است و برگزاری آن را برپیروان خود تکلیف نموده است» (بویس،1377،213).

نوروز نماد قیامت است. ما در نوروز مرگ و حیات را به نظاره می‌نشینیم و قیامت را درک می‌نماییم اما فقط به جنبه مینوی قیامت اشاره دارد. وگاهی نوروز را نماد قهرمان شهید سیاوش نیز می‌دانند که تجلی یافته در گیاهی است که با زمستان می‌میرد و در دل خاک می‌رود و با بهار دوباره زندگی می‌یابد.

ایرانیان از گذشته‌های دور آن‌جا که دست‌مان به آستانش نمی‌رسد، دو جشن مهم را به واسطه پیشینه تمدن کشاورزی خود برگزار می‌کردند. جشن اعتدال بهار و پائیز.

جشن اعتدال پائیز به ایزد بانو میترا تعلق داشت و جشن نوروز را به جمشید نسبت می‌دهند.

بررسی‌های تمدن هخامنشی و آثار وابسطه و به‌جای مانده از این تمدن امپراطوری، نشان می‌دهد که تخت جمشید یک کاخ سلطنتی یا حکم‌فرمایی نبوده است بل‌که با رسیدن موسم بهار و شروع نوروز، آماده اجرای مراسم نوروز می­گردیده است. به همین جهت در حجاری‌ها، نمایندگان ملل مختلف در حال اهدای هدایا در محضر شاهنشاه می‌باشند.

اکنون ما در نوروز رستاخیز را درک می‌نماییم زیرا نوروز همیشه نوید عبور است. گذشتن از مرحله‌ای و صعود به مرحله دیگر. هم‌چنین تمام سمبول‌های نوروز مرتبط با تداوم، شادی، فرح‌بخشی و زندگانی است. این در ارتباط با سمبولیسم بودن نوروز است که تاکنون با همه التقاط‌های فرهنگی و گذرهای دینی، هم‌چنان نوروز به اهمیت و قوت خود در نزد پارسی زبانان وجود دارد و ارزش‌گذاری مقامش هم‌چنان ارج نهاده می‌شود و هر ساله ایرانیان و تمام پارسی زبانان برای برپایی باشکوه این جشن ملی با یک‌دیگر رقابت می‌نمایند. البته که نوروز را به دلیل پایه‌های اعتقادی انسانی‌اش نمی‌توان متعلق به هیچ قوم و آیینی دانست و تنها به‌خاطر آن وحدت‌آفرینی فرهنگی که داشته، ماهیتی جاودانه در میان اقوام و حتی دین، یافته است.

«به هر کار بخت تو پیروز باد    همه روزگار تو نوروز باد»

                                                     (فردوسی،381)

نوروز این آیین نمادین از جاودانه‌گی روح طبیعت و نامیرایی آفرینش، برای سفر کردن و باقی ماندن در حافظه تاریخی مردمی متصل به کارکرد داستانی رئالیسم جادویی نیز می‌گردد. به‌طور مثال از وسایل جادویی مربوط به نوروز می‌توان به جام جهان‌نما اشاره داشت.

کی‌خسرو که مالک جام جهان‌نما بوده است در داستان بیژن و منیژه شاهنامه به گیو که ناامید از یافتن فرزند خویش شده است نوید می‌دهد که سواران را به جست‌وجوی بیژن فرستاده است و اگر وی را نیافتند تا نوروز و فروردین‌ماه مدتی نمانده است و آن‌گاه که بر نیاکان خود درود می‌فرستد، به جام نگاه کرده و محل وی را پیدا می‌کند.

«بمان تا بیاید مه فروردین              که بفروزد در اندر جهان هوردین

بدان‌گه که بر گل نشاندت باد             چو بر سر همی گل فشاندت باد»

                                                                   (فردوسی،1381)

هم‌چنین از اسطوره‌ها با قدرت جادویی مرتبط با نوروز می‌توان به (رپیتوین)اشاره داشت که وظیفه حراست از سمبل و روح نوروز را دارد. نوروز رابطه تنگاتنگی با سربرآوردن گل‌ها و گیاهان از خاک دارد و رستن‌شان از اعماق خاک، روح جاودانه‌گی نوروز و غلبه بر مرگ و میرایی را نشان می‌دهد. رپیتوین، ایزد این بخش از زمان و هم‌چنین ایزد تابستان با هجوم دیو سرما (ملکوس) به زیر زمین می‌رود تا آب‌ها را گرم نگه‌دارد و مانع مرگ دانه‌ها و درختان شود تا بهار فرابرسد. این ورد به دنیای زیرین و خروج پیروزمندانه به دنیای برین نشان از پیروزی دایمی خیر بر شر می‌باشد. به همین روی پیروان زرتشت در سومین روز از ماه فروردین یعنی اردیبهشت روز از ماه فروردین به برپایی جشنی برای رپیتوین همت می‌گمارند.

آیین‌های مخصوص به نوروز نیز همه‌گی نشان از هم‌دلی با یک‌دیگر پشت سرگذاشتن سختی‌ها و روی‌کرد دوباره به طبیعت دارند. روح آیینی نوروز علاوه بر پاس‌داشت مراقبت از یک‌دیگر و پرسیدن احوال از طریق دید و بازدید به طور مداوم به تکرار نوزایی و امید می‌پردازد و یک اتحاد رفتاری را از گذشته تا به اکنون برای تمامی ایرانیان و پارسی زبانان و دوست‌داران فرهنگ نوروز بر جای گذاشته است که نه فراموش می‌گردد و نه تغییر می‌یابد.

 

نتیجه‌گیری

نوروز همواره در نزد پارسی زبانان، کهن‌ترین و عزیزترین روز سال بوده است. اقوام ایرانی این روز را نشانه اتحاد و همبسته‌گی میان خود و دیگر پارسی زبانان می‌دانند. در میان آثار نگارگری به دلیل روی‌کرد مینوی که داشته اند بهار را همیشه و به‌طور مکرر در تصاویر خود بازنمایی نموده اند. بهار که نشانه پایان زمستان و نوید رسیدن نوروز می‌باشد بن‌مایه اصلی آثار نگارگری ایرانی بوده است و سرسبزی طبیعت را از حالت زمینی خارج کرده و به امری قدسی نزدیک نموده است.

ایرانیان با تمام مواجه شدن با التقاط‌های فرهنگی و دینی در طول سالیان و قرن‌ها هم‌چنان قائم به برگزاری سنت نوروز و به جای آوردن آداب فرهنگی آن می‌باشند و این نشانه از نیک مردمانی آنان می‌باشد که والاترین نشانه فرهنگی که پیوند میان گذشته‌گان و اجدادشان با توجه به تفاوت مذهبی را هم‌چنان پاس‌داری می‌نمایند و به سنتی مقبول و خوش‌آیند با حفظ تقویت همبسته‌گی ملی در جهت نزدیکی اقوام و هم‌زبانان تبدیل می‌نمایند.

 

منابع

اوحدی، رکن الدین. (1391) . کلیات اشعار اوحدی مراغه‌ای منطق العشاق جام جام، به کوشش سعید نفیسی، چاپ اول، نشر سنایی، تهران

آژند، یعقوب. (1392). نگارگری ایران(پژوهشی در تاریخ نقاشی و نگارگری ایران) جلد اول و دوم، چاپ دوم، نشرسمت، تهران

بویس، مری. (1402) . گاه‌شماری جشن‌های زردشتی، ترجمه محسن میرزایی، چاپ سوم، نشر آوای خاور، تهران

پاک‌باز، رویین. (1396). نقاشی ایران از دیرباز تا امروز، چاپ سیزدهم، انتشارات زرین و سیمین، تهران

تجویدی، اکبر. (1386). نگاهی به هنر نقاشی ایران از آغاز تا سده دهم هجری، چاپ سوم، سازمان چاپ و انتشارات، تهران

سعدی، مصلح الدین. (1385). کلیات سعدی، محمدعلی فروغی، چاپ ششم، نشر افکار، تهران

فردوسی، ابوالقاسم. (1385). شاهنامه فردوسی براساس نسخه معتبر چاپ مسکو، به کوشش محمدجعفریاحقی چاپ ششم. نشر سخن گستر، مشهد

کن بای، شیلا. (1382). نقاشی ایرانی، ترجمه مهدی حسینی، چاپ دوم، نشر دانشگاه هنر، تهران

گرابر، اولک. (1390). مروری بر نگارگری ایرانی، ترجمه مهرداد وحدتی دانشمند، چاپ دوم، نشر متن، تهران

گری، بازیل. (1392). نقاشی ایرانی، ترجمه عربعلی شروه، چاپ دوم، نشر دنیای نو

مقدم اشرفی،م. (1367). همگامی نقاشی با ادبیات در ایران از سده ششم تا یازدهم هجری قمری. ترجمه رویین پاکباز. تهران. نشرنوبهار

منبع تصویر: www.irna.ir

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان