پا به پای کسی که از تو گذشت
چهقدر شعر میشوی دختر؟
گریه را سرمه کن به چشمانت
گریهات را بمان قوی دختر!
به خودت باز گرد و پنهان شو
شهر در انحصار جانیهاست
بگذر از خیر هر چه غیر خودت
تا خبرهای ثانوی دختر
بانو فرماندهی شکستنخور
شانس اینبار با تو دشمن بود
جان ته ماندهی سپاهت را
بده فرمان پسروی دختر
مولوی آرزوی انسان داشت
تو در این جنگل پر از وحشت
آرزو کن درندهتر باشی
گور بابای مولوی دختر
بیمحابا به راه عشق زدی
تازه وارد! به مرگ خواهی خورد
کمی آهستهتر برو آخر
با شتابی که میدوی دختر
به در بسته میخوری، مغزت-
-روی خاکی کوچه میپاشد
که به خاکت کشاند؛ میکردی-
-از جنونی که پیروی دختر
گودی چشمهای بیبرقش
بین گیلاس چای لب میشد
خندهای تلخ شد به حال خودش
کم کم از دست میروی دختر
لیمه افشید