میخائیل الکسندرویچ باکونین (۱۸۱۴-۱۸۷۶)
میخائیل الکسندرویچ باکونین یک انارشیست و انقلابی روسی است که در یک خانواده زمیندار کوچک در نزدیکی مسکو به دنیا آمد. او در دانشگاه نظامی سنت پترزبورگ تحصیل نمود و بعدها در ارتش امپراتوری تزاری در مرزهای لهستان به عنوان افسر خدمت کرد. او در سال ۱۸۳۵از وظیفه استعفا داد و به جای آن، مدت پنج سال سربازی را در مسکو به تحصیل فلسفه، ادبیات و سیاست اشتغال داشت. در ۱۸۴۰برای تکمیل درس به برلین مسافرت کرد و در آنجا با هگلیهای جوان آشنا شد. او در سفر پاریس با سوسیالیستهای اروپایی از جمله کارل مارکس و پرودن آشنا شد. او با الهام از این شخصیتها در انقلاب ۱۸۴۸شرکت کرد و دستگیر شد و دوباره به روسیه فرستاده شد که تا ۱۸۵۷در آنجا زندانی ماند. باکونین در سال ۱۸۶۱ از تبعیدگاه سیبری فرار کرد و دوباره به انگلستان، ایتالیا و سرانجام به ژنو رفت.
باکونین در زندگی فکری خود به دنبال تفسیر و تبیین انارشیسم بود که مختص به خودش بود. او قرائتی بسیار مشخص و منحصر به خود داشت. از همین نقطه بود که با آرا و اندیشههای سیاسی کارل مارکس در تضاد واقع میشد، در حالی که هر دو وابسته به انجمن بینالمللی کارگران (بینالملل اول) بودند. انجمنی که به دنبال انتقال جامعه سرمایهداری به جامعه مشترکالمنافع سوسیالیستی بود. اگرچه برای مارکس نخستین هدف انقلاب “استبداد کارگری” بود، اما باکونین باور داشت که تمرکز قدرت در هر صورتی باید ملغی شود و هیچ گروهی نباید دارای قدرت تمام باشد.
تمرکز قدرت به باور باکونین دلالت بر این امر دارد که نماینده قدرت از افرادی یا گروهی به افراد یا گروه دیگر انتقال مییابد که خطر بهرهبرداری صاحبان قدرت از دیگران برطرف نمیشود. دولت باید در محراق انتقادها قرار بگیرد زیرا نهایتاً قدرت را متمرکز مینماید و به دنبال بهرهبرداری میشود. باکونین استدلال میکرد که برای پیروزی انقلاب، افراد یا گروهها باید نیروی خود را در قالب توانایی حفظ کنند تا مسیر سیاسی را خود ایشان تعیین کنند. این ایده او نیز در برابر مفکوره کارل مارکس قرار میگرفت، زیرا مارکس باور به یک طبقه انقلابی واحد (پرولتاریا) بود که در یک حزب اوانگارد دولت را اداره کند.
میخائیل باکونین طرفدار آن بود تا قدرت سیاسی در سطوح محلی مورد استفاده قرار بگیرد و قدرت در نهادهای خرد و ریزه تقسیم شود. منظور او از این، فدرالیسم بود که به عنوان رمز کلیدی میتواند نظم اجتماعی مساواتطلبانه به وجود بیاورد که در آن آزادی همه افراد تأمین میشود که مطلوب است زیرا افراد در عقیده باکونین طبیعتاً اجتماعیاند. از میان برداشتن جامعه کهنه و ایجاد یک جامعه نو به باور باکونین باید با از میان بردن حق میراث و حق ثروت خصوصی آغاز شود که اصول اساسی جامعه سرمایهداری است.
برای پیشبرد مرام انارشیستی، باکونین در سال 1869 به دنبال تشکیل جامعه سری تحت عنوان جبهه سوسیال دموکرات زد که به صفت آوانگاردهای انقلابی در درون بینالملل اول اشتغال داشتند. این اقدام منجر به ایجاد درز شدید بین او و کارل مارکس شد که در نتیجه، کارل مارکس و پیروانش، باکونین و طرفداران او را از بینالملل اول اخراج کردند. از آن به بعد پیروان باکونین چند سالی تحت عنوان “طرفداران خودمختاری” در اسپانیا و ایتالیا عرض وجود کردند و گم شدند. باکونین خود نیز پایان زندگیاش را در هلند به پایان رساند.
برای مطالعه بیشتر:
- سالتمن، آر. بی. اندیشههای سیاسی و اجتماعی میخائیل باکونین. ویستپورت کان: انتشارات گرینوود، ۱۹۸۳.
- شیلدون، گارت وارد. دایرهالمعارف اندیشه سیاسی. نیویارک: فکت ان فایل، ۲۰۰۱.