میتوان رنگ دل آیینه گون خود شدن
چون زلال آبی درد درون خود شدن
در بنفشای گل سرخی که پرپر میشود
لالهی بشگفته بر دامان خونِ خود شدن
میتوان در متن سرخ خود شگفتن چون انار
دانه دانه غرق خون لاله گونِ خود شدن
تا کتاب شعرهای سبز خود خواند بهار
چامهی نوروز نو در ارغنون خود شدن
میتوان در شیشهی پندار دیوآسای خویش
بسته ی خود کامه گیهای جنون خود شدن
میتوان بستن دل بی آرزو بر خاک پست
گردباد فتنهی گردون دون خود شدن
میتوان چاهی شدن پندار را تا ژرفنا
در سقوط خود خمیدن سرنگون خود شدن
میتوان چون یخ ترک برداشتن در انجماد
رستخیز موج در قعر سکون خود شدن
میتوان کوهی شدن تا قلههای دور دست
آسمان آبی و سقف و ستون خود شدن
رو به رو با مرگ با بود و نبود خود ستیز
یکنفس باقیست تا در آزمون خود شدن