یارب این شام سیه را سحری خواهد بود
وز دم صبحِ سعادت اثری خواهد بود
آرزو مرد، دل افسرده شد و عمر گذشت
دیگر از عهد جوانی خبری خواهد بود
در فضایی که بُود حکمروا ظلمت و آز
شام محنت زدگان را قمری خواهد بود
ره بسی تنگ، فَرَس لنگ، گذرگه همه سنگ
کاروان را سر سیر و سفری خواهد بود
در ره عشق فدایی که خطر هاست به جان
نیست پیدا که چو شیرت جگری خواهد بود