
اورنگ هفتم: سرودهی راحله یار با دکلمهی محمد احمدی | عشق را با آب چشم و شیرهی جان مینویسم
عشق را با آب چشم و شیرهی جان مینویسم زیر باران مینشینم زیر باران مینویسم مصلحت در عاشقی را از دل دریا بجویم جلوهی معصومیت
عشق را با آب چشم و شیرهی جان مینویسم زیر باران مینشینم زیر باران مینویسم مصلحت در عاشقی را از دل دریا بجویم جلوهی معصومیت
پا به پای کسی که از تو گذشت چهقدر شعر میشوی دختر؟ گریه را سرمه کن به چشمانت گریهات را بمان قوی دختر! به خودت
چنان که در خیالت آهوان را دوستمیداری پلنگ عاشق بیخانومان را دوستمیداری؟ هوایی میشوم با یاد لبهای غزلخوانت تو این مجنون سر بر آسمان را
جهان نخواست، بدون جهان ادامه بده به مهربانیات ای مهربان! ادامه بده تو قصه میکنی از غُصه میشوم خالی گلم نرو! به کنارم بمان، ادامه
مهتاب پنهان میشود در پشت ناجوها دل را به دریا میزنم در عالم رویا گریه کنان در لابلای شعر میآیی مانند نوزادی که میآید به
در این غبار زیستن به درد من چهمیخورد مقاومت در این لجن به درد من چهمیخورد اگر بناست لب ببندم و سکوت سر کنم به
دیدیم لحظههای به آتش کشیده را تنها نه آن بنای به آتش کشیده را آتشفشان قلب زنی را تو دیده ای؟ یک آسمان فضای به
فدای چشم تو ای سبز در خیال غزل بهار عشق من و چشمۀ زلال غزل نسیم پاک تو ای باغ بی خزان امید غبار گیر
و مرگ بی تو به قدری ضعیف دیده مرا که بی درنگ دویده به بر کشیده مرا زمان خزیدن پاهای عنکبوتی است که روی عقربهٔ
قطار از شب و شب از قطار میگذرد زمان بی سر و پا بی قرار میگذرد بیا و حوصله آور قرار و خوشبختی که تا
بزم آشوب زمان است خدا خیر کند سود ما جمله زیان است خدا خیر کند پاسبان خفته و ما غافل و دوران به کمین خواب
تو آسماننشینی و من یک زمینیام بسیار کوچکم، چه کنم تا ببینیام؟ یک عمر میشود به کنارم ندیدمت دیگر رسیده است نبودت به بینیام چون