
اورنگ هفتم: سرودۀ فرخنده شعله با دکلمۀ گیتی عصیان | آزادم وآزادم فریاد من آزادیست
آزادم وآزادم فریاد من آزادیست هست وهمه بودمن بنیادمن آزادیست من قصه سرای عشق در شهرشدم شهره شیرین غم خویشم فرهاد من آزادیست درکشتن تبعیض
آزادم وآزادم فریاد من آزادیست هست وهمه بودمن بنیادمن آزادیست من قصه سرای عشق در شهرشدم شهره شیرین غم خویشم فرهاد من آزادیست درکشتن تبعیض
بادی وزید و دشت سترون درست شد طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد شمشیر روی نقشهی جغرافیا دوید اینسان برای ما و تو میهن
ای بردهها! ز خويش بلالی برآوريد از كارگاه روح كمالی برآوريد ای دختران باديه! ای همرهان من! از هجر سرنوشت وصالی برآوريد عاشق شويد و
پیش آیینه شعر میخوانم ماه در آسمان نمیخندد دست از آستین برون زده شب در بهروی سپیده میبندد روی سجادهی که کهنه شده مادرم هی
ای عزیزان گم شدم در جان جانان گم شدم گم شدم در جان جانان ای عزیزان گم شدم موج از خود رفته را در
یکروز نیز ترکِ وطن داشت سرنوشت بینِ دو سنگ، آبشدن داشت سرنوشت در ظهرِ کوچ، صبحِ جدایی، شبِ فراق دیدم هزار چنگ و دهن داشت
به دل بیا که به جان خود آشنات کنم به جانم آنچه بود جملگی فدات کنم به دام عشق ترا باز بال و پر بندم
همه جا دکان رنگ است، همه رنگ میفروشند دل من به شيشه سوزد، همه سنگ میفروشند به کرشمهای، نگاهش، دل سادهلوح ما را چه به
بانت قند مصری، گونه هایت سیب لبنان را روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را من از هر جای دنیا، هر که باشم، عاشقت هستم
از میان دود و آتش مأمن هموارۀ آزادی آغوش شماست خود، اسارت یک غلام حلقهبرگوش شماست ماردوشان جهان را فرصت بیداد نیست تا درفش کاویان
شب را گریستیم، سحر را گریستیم ما گامگامِ راهِ سفر را گریستیم وقتی که میزدند سپیدارِ باغ را ما یکبه یک صدایِ تبر را گریستیم
چه روزگار شگفتی، چه سال نامرد است پیام ها، همه شان، از حوالی درد است درون خانه چراغی، گلی، گیاهی نیست دو شاخه نور