عبدالوهاب مددی، در ۴ جدی/دی سال ۱۳۱۸ هجری خورشیدی در روستای ترکان سفلی ولسوالی انجیل ولایت هرات متولد شد. دورهی آموزشهای ابتدایی را در هرات و متوسطه را در کابل به پایان رساند.
پس از فراغت از لیسه در سال ۱۳۳۹ هجری خورشیدی، در اداره هواشناسی کابل به کار آغاز کرد و نزدیک به پنج سال در آنجا کار کرد و پس از آن بر اساس درخواست سیدقاسم رشتیا، وزیر اطلاعات و فرهنگ وقت، در سال ۱۳۴۳ هجری خورشیدی به رادیو افغانستان بکار آغاز کرد و عضو مدیریت موسیقی شد. در آغاز کار خود با مشاور نشراتی رادیو “مستر گلیزر” آلمانی در ترتیب آرشیف موسیقی غربی همکاری کر و سپس در سال ۱۹۶۵ میلادی در جمع چهار نفری اولین ژورنالیستان افغانستان از جانب “فریدریش ایبرت شتیفتونگ” بورس تحصیلی دریافت کرد. دیگران یک سال و او دو سال را در شهر کُلن آلمان در رادیو “دبلیو دی آر” به آموزش پرداخت. او در پهلوی آموزش های روزنامهنگاری به آموختن تاریخ و تیوری موسیقی در مکتب “راینشه موزیک شوله” که مربوط کانزرواتوریم شهر کُلن بود نیز مشغول شد. زمستان سال ۱۳۴۵ هجری خورشیدی به کابل برگشت و از آغاز سال ۱۳۴۶ هجری خورشیدی به حیث مدیر موسیقی رادیو افغانستان تعیین گردید. بار دوم در سال های ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴ میلادی به آلمان رقت و به فراگیری دانش بیشتر در در رشتۀ روزنامهنگاری رادیو و موسیقی ادامه داد. عبدالوهاب مددی سالها در رادیو و تلویزیون افغانستان به حیث مدیر موسیقی، مدیر آرشیف موسیقی، مدیر عمومی برنامههای موسیقی، رییس ادارهٔ موسیقی و همچنین به عنوان عضو و ریییس اتحادیۀ انجمنهای هنرمندان کار و فعالیت نمود.
عبدالوهاب مددی از کودکی در دشت و دمن زادگاهش در میان دوستان همبازی اش آواز میخواند و این آواز به مرور زمان به صدای نامیرایی مبدل شد که مخاطبان فراوان حاصل کرد. آقای مددی در جریان مکتب در هرات در جشنها و برنامههای مکتب اشتراک میکرد و در آن ها به آوازخوانی می پرداخت. یک ماه پس از آن که در جوزای سال ۱۳۳۴ هجری خورشیدی به کابل آمد، یکی از بستگانش او را نزد حفیظ الله خیال به رادیو کابل برای آوازخوانی برد، خیال از او پرسید، چه را میخواهد بخواند. گفت؛ سیاه موی و جلالی را. آن روزگار نشرات رادیو به صورت زنده بود. فردایش این آهنگ او از طریق امواج رادیو تا دوردست ها به گوشها رسید. او تنها به آوازخوانی اکتفا نکرد بلکه به ساختن آهنگ نیز دست زد. چند بار که خواند، استاد غلام حسین، پدر استاد سرآهنگ آواز او را پسندید. از او تقاضا کرد برایش شعر بیاورد تا او آن را آهنگ بسازد. عبدالوهاب شاگرد استاد غلام حسین شد. استاد برایش آهنگ میساخت. گاهی در کورس خانگی او و زمانی در کورس استاد در رادیو کابل اشتراک می کرد. در پهلوی آن، شامل کورس موسیقی مستر فریمن امریکایی شد که از جانب رادیو راه اندازی شده بود.چند سال بعد که ثبت نوار در رادیو آغاز شد او اولین آهنگ ثبت شدۀ خود را خواند که آهنگ از خودش و شعر از میر عبدالقادر ابهر بود.آوازخوانی را در رادیو کابل آن وقت با نام عبدالوهاب هراتی آغاز کرد. روزگاری بود که در لیلیه به سر می برد. هنوز بیشتر از سه چهار بار به رادیو نرفته بود که معلم لیلیه از آوازخوانی او در رادیو باخبر شد. چوبکاری اش کرد و برایش گفت اگر بار دیگر بخواند، به علت بد اخلاقی از لیلیه اخراج خواهد شد. آن سال دیگر جرأت نکرد پا به استدیوی رادیو کابل بگذارد. سال دیگر که متعلم صنف نهم شده بود با تغییر نام به رادیو رفت با این امید که او را نشناسند، دوباره آواز خواند. رنجی که از چوب زدن های معلم لیلیه کشیده بود باعث شد که این بار با نام “رنجور” بخواند.بخت با او یار نشد. معلم لیلیه باز پی برد که رنجور همان عبدالوهاب هراتی است. با یک بسته چوب باز به سراغش آمد و با چوب ها به جانش افتاد. از او زدن بود و از رنجور، رنج کشیدن و فریاد کردن. در پیش چشم چهل شاگردی که در لیلیه زندگی میکردند، چندان زد که دیگر شجاعت نزدیک شدن به رادیو برایش نماند. پس از آن شکنجه، آن سال، دیگر پا به استدیو نگذاشت.وقتی صنف دهم را در مکتب تخنیک ثانوی آغاز کرد، این آغاز را در مکتب جدید به فال نیک گرفت و باز با آهنگ های فلکلوریک هراتی رفت دنبال آوازخواندن در رادیو. مگر گویا تعصب سرحد نمی شناسد، آنجا هم برایش اخطار دادند. معاون اداری مکتب برایش گفت که اگر دوباره بخواند، زبانش را خواهد برید. این بار برای حفظ ماتقدم شده بود عبدالوهاب مددی. “چون خود در زندگی مددگاری نداشته ام، آرزویم این بود که در زندگی، من مددگار یک انسان دیگر باشم “.پس از آن اخطار، از رفتن به رادیو منصرف شد. صنف یازدهم بود که نسیم خان، درس خواندۀ امریکا به حیث مدیر جدید مقرر شد. وقتی خواندن عبدالوهاب مددی را در جشن مکتب شنید، بسیار تشویقش کرد و به تشویق او پای مددی دوباره جرأت رفتن به استدیوی رادیو کابل را پیدا کرد.او علاوه بر این که برای خود آهنگ ساخته، برای آوازخوانان دیگر مثل ساربان، رخشانه، پروین، ژیلا و استاد مهوش هم آهنگ ساخته است. مجموع آهنگ های ثبت شده از او در آرشیف رادیو افغانستان به ۱۵۰ می رسید که پس از یک تصفیه توسط خود او، سی تای آن پاک شده و امروز تنها ۱۲۰ آهنگ او در آرشیف موجود است. علاوه بر این ها دو آلبوم در افغانستان و سه آلبوم هم در ایران از او به ثبت رسیده اند.
به قول استاد مددی؛ آن وقتها که نشرات رادیو هنوز به صورت زنده بود، من شعری از واصف باختری را خوانده بودم به نام “سوگند رویا”:به بنفشه های رنگین، به شگوفه های خندان/ به کمند زلف سنبل، به غبار خط ریحان…این شعر از یادگارهای دوران شروع شاعری استاد باختری است که من آن را در گزینه های شعری او نیافتم.آهنگ آن از کارهای خودم بود. یک روز احمد ظاهر من و استاد ننگیالی را خانه به نان چاشت دعوت کرد. آن روز از همین آهنگ یاد کرد که آن را فقط یک بار شنیده بود و گفت که بسیار خوشش آمده و تقاضا کرد که اگر اجازه باشد او آن را دوباره بخواند. به خوشی قبول کردم. احمد ظاهر این آهنگ مرا با شعر دیگری که خودش انتخاب کرده بود خواند: ای جان من اسیرت، ای عمر من فدایت.
عبداللطیف جلالی رییس رادیو بود. روزی یک شعر به نام “عاشق روستایی” را به من داد که به آهنگسازها بدهم. گفت برای آن که بهتر بسازد، جایزه داده میشود. قسمتی از شعر چنین است:مرو و قهر مکن، سفر شهر مکن/ روستا زادۀ من، عاشق سادۀ من/ ما و تو هردو در این جا شادیم/ در همین قریۀ خود آبادیم
شعر از احمد واغظی بود. واغظی نام مستعار علی احمد جلالی است که در آن روزگار صاحب منصب بود و در حکومت حامد کرزی، وزیر داخله شد و امروز در دانشگاۀ دفاع ملی امریکا در واشنگتن استاد است. چندین نفر آن شعر را کامپوز کردیم. تصادفاً از میان همه، کار من برنده شد و چنان شد که هم آواز و هم شعر نیز جایزه گرفت. جایزه سه تا پنج صدی بود که پنجصد برای من که آهنگ را ساخته بودم، پنجصد برای ژیلا که آن را خوانده بود و پنجصد هم برای احمد واغظی شاعر آن دادند. زیر نظر لطیف جلالی، آهنگ های فلکلوریک با آرکستر ۳۸ نفری که هیچ گاه بیشتر از ۲۵ نفر نشد، ثبت می شد. جلالی عشق عجیبی به این کار داشت. اغلب اشعار را هم خود او پیدا می کرد و بعد به آوازخوانها تقسیم میکرد. یک روز هارمونیه را گرفت و نواخت، پرسید: می شناسی؟ آهنگ شاه کوکو جان بود: الا شاه کوکو جان قنداری ره قربان/ الا به سر تاقین فرخاری ره قربان . گفتم بلی، معروف است. گفت این را باید تو بخوانی. موسیقی آن را هم استاد ننگیالی تنظیم خواهد کرد. اما گپ اینجاست که نمی شود “شاه کوکو جان قندهاری” بخوانی بلکه باید “شاه کوکو جان فرخاری” بگویی. ادامه داد، ابراهیم قندهاری رییس مطابع دولتی یک خواهر دارد به نام شاه کوکو جان. ابراهیم خان مشاور ظاهر شاه هم است. نشود که بلای بر سر ما و تو بیاید، تو هم بچۀ غریب هستی و من هم. گفتم؛ اول این که نام شاه کوکو جان در فرخار رواج نیست دیگر این که تاقین هم در قندهار چندان معمول نیست. به شوخی گفت: برادر! ترا به گپ های سیاسی چه غرض؟!من هم همان گونه که او گفته بود ثبت کردم در حالی که اصل تصنیف را همه می دانستیم که چگونه است. در چمنهای رادیو که آن وقتها در پل باغ عمومی کابل موقعیت داشت، با دوسه نفر نشسته بودیم که یک مرد قد بلند و تنومند آمد و از من پرسید: مددی نیستی؟ گفتم، هستم .گفت بیا که کارت دارم. رفتیم داخل استدیو. گفت؛ من آوازت را از رادیو شنیده ام. آهنگی ساخته ام که به نظرم برای آواز تو مناسب خواهد بود. یک بار من میخوانم، بار دوم یکجایی می خوانیم و بار سوم تنهایی بخوان. این شعر ابراهیم صفا را خواند: من لالۀ آزادم خود رویم و خود بویم/ در دشت مکان دارم همفطرت آهویم. وقتی آن را یاد گرفتم، گفت که باید دوگانه خوانده شود و از من پرسید که به نظر من آواز کدام خانم مناسب خواهد بود. آزاده را پیشنهاد کردم. فوراً نظرم را پسندید. تمرین کردیم و زیر نظر خود او که موسیقی آن را هم ساخت، آهنگ ثبت شد. او کسی دیگری جز استاد عبدالغفور برشنا نبود.
در جریان بیشتر از ۲۳ سال فعالیت در ادارات رادیو افغانستان، عبدالوهاب مددی دست به ساختن برنامههایی زد که پیش از آن یا وجود نداشت، یا که صورت منظم را به خود نگرفته بود.
استاد مدد به دلیل آشنایی با زبانهای انگلیسی و آلمانی توانست دو رساله را در موسیقی ترجمه کند. اولی “آهنگسازان بزرگ مغرب زمین” است که از زبان انگلیسی برگردان شده بود. این رساله به صورت پاورقی در مجلۀ پشتون ژغ، ارگان نشراتی رادیو افغانستان در دهۀ سالهای چهل خورشیدی در چندین شماره چاپ شد. دومی آن “سرگذشت موسیقی جاز و هنرمندان نام آور آن” میباشد که از زبان آلمانی برگردانی شد و در مجلۀ هنر، ارگان نشراتی اتحادیۀ انجمنهای هنرمندان افغانستان در سال های دهۀ شصت خورشیدی به صورت مسلسل به چاپ رسید. در سال های غربت در ایران، سه کتاب را برای کودکان از زبان آلمانی به فارسی ترجمه نمود که در سال ۳۷۸ خورشیدی به چاپ رسید. دو تا از این کتاب ها یکی ” کلاغی که روی منقارش می ایستاد” و دیگری “مازالای، افسانۀ خرس مغولی” نام دارد. اوج فعالیت های قلمی مددی تألیف کتاب “سرگذشت موسیقی معاصر افغانستان” است.
استاد مددی به خلق آثار ماندگاری متوسل شد که هنوز مخاطبان بسیاری دارد. آهنگ «وطن عشق تو افتخارم» یکی از ماندگارترین سرودهای استاد مددی است که حس وطندوستی را به شور میاورد. او سرانجام پس از سالها کار و فعالیت در میهن بنا به جبر زمان در سال ۱۳۷۱ هجری خورشیدی به ایران مهاجرت کرد و پس از شش سال به آلمان نقل مکان کرد. او هماکنون در شهر هامبورگ اقامت دارد.