«زلفا»، رمان تازهی آقای سیامک هروی از نویسندگان نامدار حوزهی زبان و ادبیات فارسی، چاپ و منتشر گردید. به گفتهی آقای هروی؛ این داستان بر اساس نمادهای اساطیری زبان و ادبیات فارسی، مثل: “سیمرغ، ققنوس، کَمَک و بختک” نوشته شده است. داستان بر محور زنی میچرخد که نامیرا است و قرنها پیش از “سیندو” به “آرئیوس” آمده و از آنزمان تا امروز در روستای “مالان” هرات، در کنار هریرود زندگی میکند.
«بزرگسالان میگویند که او خانه و کاشانهای ندارد و مثل باد، بیخانمان و مدام در گردش و چرخش است. میگفتند گاهی در خرابههای “امام ششنور” است، گاهی در رواقهای “خواجه عبدالله انصاری”، بعضاً در “قلعه اختیارالدین” و یا “تختسفر” و گاهی در “پل مالان”، “خواجه غلتان” و یا “آرامگاه جامی”. اما این همه چاخان بود یا واقعیت، کسی نمیدانست. کسی او را نمیرک نامیده بود و او شده بود نمیرک. پیرمردان روستا میگفتند که او را حتی وقتی کوچک بودهاند با همین ریخت و شمایل دیدهاند.
بسیاری از مردم مالان، به این باور اند که اگر خاله نمیرک شب چهارشنبهسوری بیاید و در “آذرکده” وسط جنگل آتش بیافروزد، آن سال، سال پر برکت و پر حاصلی میشود و اگر جنگل در چهارشنبهسوری- مثل خیلی سالها که سوت و کور بود- بیشور و حال باشد و از او خبری نباشد، آن سال، سال بیبرکت و پر آفتی است.
آنها حتی چهارشنبهسوریها برای خاله نمیرک غذا میپختند. چه او میآمد و چه نمیآمد، نذر میکردند و سال نیک را شگون میگرفتند.»
خاله نمیرک که خود تاریخ هریوا است؛ اما در دل خنجر جادویی نهان دارد. او حافظ این خنجر است و اگر خنجر رها شود، ایل خونآشامی جان مییابد و جان هرچه دختر جوان و ماهرو است در خطر میافتد. کَمَکها در تلاش اند که خنجر را آزاد کنند و سیمرغها در تلاش اند مانع کَمَکها شوند.
روایت در داستان همینطور جلو وعقب میرود و خواننده با دیگر شخصیتهای داستان آشنا میشود. زلفا قهرمان دیگر داستان است. در مورد زلفا در داستان آمده است: «نمیرک به مو و صورت او دست کشید و هرچه سرخی داشت بر سرش پاشید و زلفا شگفت. موهایش خرمن شد، فر زد و بر شانههایش ریخت. رنگ گندمیاش به سفیدی گرایید و صورتش گل انداخت و کومههایش گوشتالود شد و داغ انداخت و خم کمرش راست شد و جثهاش رشد کرد و دختری خوشاندام و پریچهر شد و سرانجام دست نمیرک از صورت او کنار رفت و به سمت کاسه لغزید، لقمه کدویی برداشت، بهپا خاست و هنگامی که میخواست رو بگرداند، لبانش به تبسمی وا شد:
«زلفا دختر صبرا، صبرا دختر آسنا، آسنا دختر ساینا، ساینا دختر وستا… همینطور این سلسله همه به یسنا و میترا میرسد.»
زلفایی که تا دیروز هیچ نگاهی به خود جلب نکرده بود ناگهان تمام نگاهها را به خود جلب میکند و از خرد و بزرگ عاشقش میشوند.
شخصت دیگر داستان را “نورا” نام دارد. یک چشم نورا کور است و به جای بینی، حفره وحشتناکی در صورت دارد. او صورتش را با دستمالی میبنندد که فقط یک چشمش معلوم میشود. مردم مالان او را “بختک” میگویند. این شخصیت، داستان غمانگیزی دارد و گرهای مهمی را از روایت میگشاید.
رمان «زلفا» توسط بصیر آهنگ و استاد محمد رنجبر، خوانش و توسط نصیر ندیم ویراستاری و برگآرایی آن از سوی نویسنده و طرح جلد آن از سوی عصمتالله احراری صورت گرفته است. این رمان در قطع رقعی در ۲۸۶ صفحه در پاییز ۱۴۰۳ هجری خورشیدی از سوی انتشارات امیری، منتشر شده است.
یک پاسخ
واقعاً خیلی کتاب عالی بود«زلفا»