
درسهای مثنوی: چهره پنهان خودبینی و ریاکاری | صداقت و پاکی | دروغ و فریبکاری
گروهی از منافقان برای رقابت با مسجد قُباء، مسجدی به نام «مسجد ضِرار» بنا کردند و نزد پیامبر اکرم (ص) رفتند و درخواست کردند که
گروهی از منافقان برای رقابت با مسجد قُباء، مسجدی به نام «مسجد ضِرار» بنا کردند و نزد پیامبر اکرم (ص) رفتند و درخواست کردند که
وقتی خداوند تصمیم گرفت آدمی را بیافریند، به جبرئیل دستور داد تا مشتی خاک از زمین برگیرد. اما وقتی زمین متوجه نیت جبرئیل شد، به
روزی قاطری، شتری را که در آخور کنار او بود، دید و با شکایت گفت: “من در مسیرهای سخت، بازارها و محلهها، مرتباً به زمین
قرار دادن ثروت و مقام در دست افراد نا دان مانند دادن شمشیر تیز به دزد است. بهتر است که شمشیر تیز را به دست
قرار دادن ثروت و مقام در دست افراد نا دان مانند دادن شمشیر تیز به دزد است. بهتر است که شمشیر تیز را به دست
شخصی که به بیماری “گِلخواری” مبتلا بود، به دکان یک عطّار رفت تا مقداری قند بخرد. وقتی این فرد متوجه شد که سنگ ترازو از
پشهیی از باغ و چمنزار بلند شد و به سوی دادگاه سلیمان نبی رفت تا از باد شکایت کند. او گفت: “باد اصلاً نمیگذارد ما
روزی شخصی که صدای زشت داشت و برخلاف دیگران، به شدت به صدای خودش علاقهمند بود، در محلهیی که بیشتر ساکنان آن کافر بودند، شروع
طاوس، زیبایی خود را از دست میداد و پر و بال رنگارنگش را به زمین میریخت. فیلسوفنما که این عمل را بیفایده میدانست، به او
سگی در حال مرگ بود و صاحبش که یک صحرانشین در کنارش نشسته و با اشکهای سوزان میگریست. عابری که از آنجا میگذشت، حال او
در مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی دفتر پنجم حکایتی اینگونه آمده است: روزی روزگاری، مردی خری ضعیف و لاغر داشت که از حمل بارهای
در دفتر چهارم مثنوی مولانا جلالالدین محمدبلخی حکایت شده است: دباغی که کارش تمیز کردن پوست حیوانات از مدفوع و آلودگیها بود، روزی به بازار