
درسهای مثنوی: اعتدال در میان افراط و تفریط | اعتدال و برابری و دوری از زیادهروی
روزی جمعی از صوفیان از یکی از همراهانشان شکایت کردند. رفتند نزد شیخ خانقاه و گفتند: «یا شیخ! از دست این صوفی خسته شده ایم،
روزی جمعی از صوفیان از یکی از همراهانشان شکایت کردند. رفتند نزد شیخ خانقاه و گفتند: «یا شیخ! از دست این صوفی خسته شده ایم،
فقیری که از شدت فقر و تنگدستی به ستوه آمده بود، شب و روز در نماز و دعا از خداوند میخواست که بدون زحمت و
نصوح مردی بود که قیافه ی زنانه داشت. او در حمامهای زنانه کار میکرد و مخصوصاً دلاک دختر شاه بود. هیچکس هم تا آن زمان
در گذشته گاهی به افراد ثروتمند و متمول “خواجه” میگفتند. یکی از این خواجگان غلامی سیاهپوست داشت که علاوه بر کارهای خانه، به او علم
هِلال، یکی از یاران پیامبر در خانهٔ یک خواجه به کار چارواداری و تیمارداری چارپایان مشغول بود. اما خواجه هیچ خبر نداشت که او کیست
در یکی از روزها یکی از اصحاب پیامبر اسلام بیمار شد و پیامبر برای دلجویی از او به خانه اش رفت. وقتی بیمار پیامبر را
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که هر کسی وارد آن میشد، همان شب از ترس در جا میمرد. هیچکس جرات نمیکرد شب به آن
روزی حضرت آدم (ع) با نگاهی از روی تکبر و خودبینی به شیطان نگریست، گویی که خود را برتر از او میدانست. در این نگاه،
در زمان خلافت حضرت عمر، آتش ترسناکی در شهری شعلهور شد که سنگها را همچون چوب خشک میسوزاند. این آتش چنان گسترده و خشمگین بود
بازرگانی طوطی زیبایی در قفس داشت. بازرگان برای سفر به هندوستان آماده میشد و قبل از رفتن از اعضای خانوادهاش خواست که چیزی از او
روزی حضرت عل در میدان نبرد با یکی از پهلوانان مشهور عرب درگیر شد. در اوج مبارزه، حضرت علی او را بر زمین انداخت و
در دفتر اول مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی حکایتی با این شرح آمده است: در زمان خلافت حضرت عمر، نوازندهی سالخورده که عمری