Search
Close this search box.
Ayena-E-Dron-Nma

شخصیت‌های مثنوی، نمایندگانی از انواع گوناگون انسان‌ها هستند. آنها از طریق تجربیات و ماجراجویی‌های خود، الگوهای رفتاری و روحی را برای مخاطب نشان می‌دهند. از طریق تحلیل شخصیت‌های مثنوی می‌توان به فهم عمیق‌تری از روانشناسی انسانی و عواملی که تأثیرگذار بر تصمیم‌گیری‌ها و رفتارهای آنها هستند، دست یافت.

آیا تا به حال به دیدن آیینه‌یی به درون خود پرداخته‌اید؟ آیا تصویری کامل از خودتان و دیگران را در آیینه‌ی روان خود مشاهده کرده‌اید؟ در اینجا، آیینه‌ی دیگر، یعنی مثنوی مولانا، به ما این فرصت را می‌دهد که به عمق شخصیت‌ها و روانشناسی آن‌ها نگاه کنیم.

هر شخصیت در مثنوی مولانا یک آیینه است که در آن تصویری از جامعه و انسان را می‌بینیم. از شخصیت‌های دل‌باز و مهربان تا شخصیت‌های بد خلق، هر یک دربردارنده‌ی یک جنبه از وجود انسان هستند که ما می‌توانیم از آن‌ها بیاموزیم.

مثنوی مولوی با نام کامل “مثنوی معنوی”، اثری است که در آن ابعاد عمیقی از وجود انسان و رابطه او با خداوند و جهان را به تصویر کشیده است. از دیدگاه روانشناسی، مثنوی مولانا می‌تواند به عنوان یک آیینه‌ی درون نما، برای شناخت و تبیین ابعاد مختلف روان انسان، باشد. در زیر به برخی از جوانب این آیینه‌ی درون نما، اشاره می‌شود:

پذیرش و ایستادگی در برابر دشواری‌های زندگی:

مثنوی مولانا در مسایل زندگی و مشکلات آن، به ما یادآوری می‌کند که اولین گام برای ایستادگی در برابر زندگی، پذیرش واقعیت است. این موضوع به ما این را یاد می‌دهد که فرار از واقعیت‌های زندگی، فرصتی برای حل مشکلات نیست، بلکه ما را بیشتر به عمق دشواری‌ها و طولانی شدن آن می‌کشاند.

همچنین مثنوی مولانا، تاکید می‌کند که ایستادگی در برابر  دشواری‌های زندگی به معنای تسلیم و اعتماد به خداوند است. این نگرش به اعتقاد عمیق از قدرت و حکمت الهی نیازمند است. مثنوی مولوی این را می‌گوید که درک مراحل رشد و تحول در زندگی، از جمله مشکلات و دشواری‌ها، امری بسیار حیاتی است. انسان باید با هوشیاری با این فرایند مواجه شود و از آن برای پیشرفت زندگی و مسیر دادن درست آن بهره ببرد.

در مثنوی معنوی به این امر بر میخوریم که پذیرش واقعیت، تسلیم و اعتماد به خداوند و آگاهی از مراحل رشد، به عنوان راهکارهای اساسی زندگی سالم ارایه شده‌اند که به انسان کمک می‌کند تا با چالش‌ها و دشواری‌های زندگی به بهترین شکل ممکن مقابله کند و از پس آن با موفقیت بیرون آید.

حکایت “واعظی که در آغاز هر تذکیر دعای ظالمان کردی”  در مثنوی معنوی، باب‌های روشنی را در واضح شدن این سخن می‌گشاید.

خطیب مسجدی،  همیشه به منبر بلند می‌شد  و به جای دعا برای صالحان و نیکوکاران، برای دزدان و راهزنان دعا می‌کرد: “پروردگارا، همه دزدان و راهزنان را مشمول رحمت خویش فرما.” شنوندگان با تعجب و اعتراض، به خطیب گفتند: ” خطیب صاحب، این چگونه دعا است؟ به جای آنکه صالحان را دعا کنی، گمراهان را دعا می‌کنی؟”

خطیب پاسخ داد: “سبب این دعا آن است که شرارت و شقاوت آنان، مرا از راه بد، دور کرده و به راه درست  تشویق نموده است. در اصل، ادب را از بی‌ادبان آموخته‌ام و از این رو، این دعا را می‌کنم.”

بنده می‌نالد به حق از درد و نیش

صد شکایت می‌کند از رنج خویش

حق همی‌گوید که آخر رنج و درد

مر ترا لا به کنان و راست کرد

این گله زان نعمتی کن کت زند

از در ما دور و مطرودت کند

در حقیقت هر عدو داروی تست

کیمیا و نافع و دلجوی تست

 

این حکایت مثنوی مولانا به ما می‌آموزاند که دیدگاه آدمی را نسبت به رنج و ابتلا، باید تغییر داد. زیرا هر رنجی نتیجه اش، شر نیست و هر خوشی هم، نتیجه اش خیر نیست. برخی از سختی‌ها و دشواری‌ها مانند ضربه‌یی بیدارکننده است و موجب هوشیاری و بیداری دل انسان می‌شود.

در دل این حکایت، درس بزرگی نهفته است. زندگی با تمام پیچ و خم‌هایش، با تمام دشواری‌ها و موانع، ما را به سوی رشد و تعالی هدایت می‌کند. هر دشواری‌یی، فرصتی است برای بازنگری درون و پالایش روح. همان‌طور که خطیب از شرارت دزدان به راه اصلاح هدایت شد، ما نیز می‌توانیم از سختی‌های زندگی درس بگیریم و به سوی نور و آگاهی گام برداریم.

سفر به درون:

مثنوی مولوی، ما را به یک سفر عمیق و درونی دعوت می‌کند، سفری که در آن با شعر، داستان و افکار فلسفی، درون خود را کاوش می‌کنیم و ارتباط عمیقتر با ذات خودما برقرار می‌کنیم. در این سفر، اولویت به خودشناسی و تفکر عمیق داده می‌شود. مولوی ما را به سمت درک عمیق از حالت‌های دل و ذهن خود هدایت می‌کند، به دنبال شناخت احساسات و انگیزه‌های درونی ما.

سفر به درون در مثنوی، نه تنها به بهبود روحیه و ارتباط با خداوند کمک می‌کند، بلکه ارتباط ما با دیگران را نیز بهبود می‌بخشد. زیرا با درک عمیقتر از خود، می‌توانیم احساسات و انگیزه‌های دیگران را بهتر درک کنیم و این می‌تواند به بهبود روابط اجتماعی و ایجاد همبستگی کمک کند. مثنوی مولوی به عنوان یک آیینه‌ی درون نما، به ما کمک می‌کند تا از طریق سفر به درون ما، به شناخت عمیق‌تری از خود و دنیای اطراف ما بپردازیم.

این موضوع را در “حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر” از مثنوی معنوی، بیشتر آشنا می‌شویم:

مردی ثروتمند که تمام دارایی‌های خود را از دست داد و به فقر و ناداری رسید، خالصانه رو به درگاه الهی آورد و از سوز و گداز دست به نیایش و زاری زد. تا آنکه شبی در خوابش، هاتفی بر او حکم فرمود که باید وطن خود یعنی بغداد را ترک کرده و به مصر روانه شود، زیرا که در آن سرزمین حاجتش را بدست می‌آورد. با دلی سرشار از امید، مرد ماجراجو به سفر به مصر پرداخت. وقتی که قدم به خاک مصر گذاشت، هیچ خرجی برای او باقی نمانده بود، زیرا که همه چیز را در اثنای سفر هزینه کرده بود. بعد از تفکر و بررسی، به جز گدایی، چاره‌یی دیگر ندید. مجبور شد و تصمیم گرفت که در تاریکی شب به گدایی بپردازد تا چهره‌اش دیده نشود. در آن زمان، محله‌های مصر از دست دزدان نا امن شده بود و طبق حکم خلیفه وقت، مأموران شب‌گرد موظف بودند که عابران را در شب دستگیر کنند و به زندان بیاندازند. مرد غریب در تاریکی شب به کوچه‌یی وارد شد و هنوز متردد بود که آواز گدایی را بلند کند یا نه. مأمور او را دید و بدون فاصله، با مشت و چوب بر سر و رویش می زد و می‌گفت: “بگو، ببینم رفقایت کجا هستند؟ امشب کجا را دزدی می کنید؟”

مرد غریب ناله کنان صدا زد که: “مزن، تا راست خود را بگویم.” مأمور هم نَفَس تازه کرد و مرد غریب سوگند یاد کرد که والله بِالله من دزد نیستم و ماجرایم چنین و چنان است و حکایت خوابش را به مأمور شرح داد. مأمور که از لحن گفتار او، به صداقتش باور کرده بود، با لحن دلسوزانه برایش گفت: “ای مرد، چطور حاضر شدی تا بخاطر یک خواب  این همه راه را طی کنی؟ عقلت کجاست؟ من بارها و بارها خواب دیده ام که در بغداد و در فلان محلّه و فلان کوچه و فلان خانه گنجی نهفته است. با این حال به این خواب، توجهی نکرده و جایی نرفتم.”

جالب اینست که تمام نشانی هایی که مأمور از گنج رویایی خود می گفت، کاملا آدرس خانه آن مرد غریب بود. مرد غریب فهمید که گنجی را که به دنبالش برآمده، اصلا در خانۀ خودش قرار دارد. اما شرط یافتن آن گنج، رنج سفر مصر و ضرب و شتم از مأمور دولت بوده است.

گفت با خود: گنج در خانۀ من است

پس مرا آنجا چه فقر و شیون است؟

بر سرِ گنج، از گدایی مُرده ام

زانکه اندر غفلت و در پرده ام

زین بَشارت مست شد، دردش نماند

صدهزار اَلحَمد، بی‌لب او بخواند

 

مرد همینکه از دست مأمور رها شد بطرف بغداد بازگشت و گنج را در همانجایی که مأمور گفته بود، پیدا کرد و زندگی اش سر و سامان یافت.

این حکایت می آموزاند که گنجی را  که همیشه به دنبالش می‌گردیم، گاه در دل خودما پنهان است. آرزوی بزرگی که دنبال می‌کنیم، ممکن است درون ما و در زندگی روزمره‌ ما باشد. یعنی در حقیقت گنج، خود ما هستیم و بیهوده در بیرون به دنبال آن نباشیم.  اما تنها کسانی به این گنج درونی پی می‌برند که با اراده و صداقت، به دنبال آن می‌گردند و می‌توانند آن را کشف کنند.

 

پرداختن به روابط انسانی:

مثنوی مولوی به وضوح به اهمیت روابط انسانی و تأثیر آنها بر زندگی ما پرداخته است. این اثر با استفاده از داستان‌ها، شعرها و نکات فلسفی ما را به ضرورت ارتباط مؤثر با دیگران متوجه می‌کند تا روابط خود را با دید جدیدی مورد بررسی قرار دهیم.

اولویت اصلی مثنوی در محوریت دیگران در زندگی است. مولانا بیان می‌کند که روابط انسانی بخش اساسی و حیاتی از زندگی ماست و باید به آن با دقت و احترام پرداخت. در مثنوی، احترام و مودت نیز به عنوان عناصر اساسی در روابط انسانی برجسته می‌شوند. مولانا با تأکید بر این مسئله، بیان می‌کند که رویکرد ما به دیگران باید با احترام و محبت باشد تا روابط ما قوی و پایدار بماند.  همچنین مولانا به تأثیرات روابط انسانی بر روحیه ما اشاره می‌کند. او تأکید دارد که روابط مثبت و صمیمی می‌توانند به افزایش آرامش و رضایت درونی کمک کنند، در حالی که روابط منفی می‌توانند به افسردگی و ناراحتی منجر شوند.

به طور کلی، مثنوی مولوی می آموزاند که روابط انسانی یکی از جوانب مهم و اساسی زندگی است و به ما کمک می‌کند تا با ارزش‌هایی چون احترام، مودت و صداقت بیشتر آشنا شویم و روابط خود را بهبود بخشیم.

این موضوع را در “حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته‌ی دراز” روشنتر می‌سازیم:

در کنار جویباری، موش و قوربقه‌یی با هم زندگی می‌کردند. یک روز، موش به قوربقه گفت: “ای دوست، دلم می‌خواهد که زیادتر با تو باشم، اما متأسفانه تو بیشتر وقت خود را در آب می‌گذرانی و من نمی‌توانم به آب بروم. به همین دلیل بیش از حد منتظر تو می‌مانم.” تصمیم گرفتند که تاری را بگیرند و یک سر آن را به پای موش و سر دیگرش را به پای قورباغه ببندند، تا هر وقت یکی از آنها دلتنگ دیدن دیگری بود، تار را کشیده و با هم دیدار نمایند. روزی موش به لب جویبار می‌آمد که ناگهان یک پرنده آمد و او را با منقارش گرفت و پرواز کرد. به دلیل اینکه دیگر سر تار به پای قوربقه هم بود، او را هم از آب بیرون کشید و در هوا آویزان ماند. در آن حالت قورباغه با خود گفت: “این است سزای رفاقت با ناهمسان.”

این حکایت نشان می‌دهد که چگونه ارتباط مؤثر و صمیمی می‌تواند حتا در شرایط دشوار نیز انسان را پشتیبانی کند. این داستان به ما آموزش می‌دهد که با استفاده از ارزش‌هایی چون احترام، مودت و صداقت، می‌توانیم روابط خود را بهبود بخشیم و به آرامش و رضایت درونی دست پیدا کنیم.

این داستان به ما یادآوری می‌نماید که رفاقت و دوستی با دیگران می‌تواند در برخی مواقع به طور غیرمنتظره‌یی مورد آزمایش قرار بگیرند و شرایط بیشتر از آن چه که فکر می‌کردیم پیش می‌آیند. این داستان نشان می‌دهد که هر چه روابط ما با دیگران صمیمی‌تر و قوی‌تر باشد، این ارتباطات نیز ممکن است در مواقع مختلف برای حفظ و تقویت آن آزموده شوند.

نتیجه‌گیری:

در عصر امروز نیز مثنوی معنوی مولوی به عنوان یک آینه‌ی درون‌نما برای شناخت و تبیین ابعاد مختلف روحی و روانی انسان مؤثر است. در طول قرن‌ها، مثنوی به یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های ادبیات فارسی تبدیل شده است و همچنان ادامه دارد تا به عنوان یک منبع عمیق برای درک انسان و مسائل روحی مورد استفاده قرار گیرد.

این بررسی نشان می‌دهد که آثار ادبی مانند مثنوی مولوی نه تنها برای درک عمیق‌تر از انسان و مسائل روحی‌اش مفید هستند، بلکه به عنوان گنجینه‌یی از دانش و حکمت، می‌توانند برای بهبود جامعه و فهم بهتر انسان‌ها به کار گرفته شوند.

 

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان