Search
Close this search box.
عروسی‌که به حجله‌ی بخت نرفت

درتاریخ ادبیات حماسی وغنایی زبان فارسی ازکلاسیک تا معاصرآن، شهبانوان زیادی بوده اند که با کارنامه‌های مهیج و شگرف خود ماندگار و برای نسل‌های بعدی خود الگوهای رفتاری وکنش گرانه شده اند. ما در مرور تاریخی به کارنامهء زنان آریایی وخراسانی با نام های چون: سیندخت زابلی، رودابه‌ی کابلی مادر رستم، تهمینه مادر سهراب، گرد آفرید زور آزما، روشنک روشانی و عاشقانی مثل همای و همایون، بیژن ومنیژه، شیرین و خسرو یا فرهاد کوهکن، لیلا ومجنون، وامق وعذرا، رابعه وبکتاش، سیاه‌موی و جلالی و خاتون‌های چلچراغ بدست در کاخ شعر وادب مثل: سلطان رضیه غوری، عایشه درانی، طاهره قره‌العین، پروین اعتصامی، مخفی بدخشی، محجوبه هروی، مستوره کوهدامنی، فروغ ‌زاد، سیمین بهبهانی، لیلا صراحت، حمیرا نگهت، خالده فروغ و ده‌ها بانوی سخنور و چاوشگر را در می‌یابیم که چون گل‌های سرسبد ادبیات فارسی مقام ومنزلت یافته اند.

یکی دیگر ازین بانوان حماسه‌ساز در صحنه‌ی عشق و جانبازی در قرن نوزدهم ترسایی زهرای عاشقان وعارفانی کابلی می‌باشد که عشق و حماسه‌ی نا تمام او با عبدالله، جوانی از همین منطقه برای همه جوانان و عاشقان دلداده الگوی وطن‌دوستی و تعهد در پیشگاه ایمان در برابر پیمان و وفا به عهد بوده می‌تواند. این بانوی شهیم که عشق و میهن‌دوستی دو پهلوی نیرومند شخصیتش را در میان گلرخان کابلی تشکیل می‌دهد، بجای حجله وصلت  سنگرگاۀ دفاع از شرف وناموس مردمش را برگزید و نام خود را در دیوان عشاق تاریخ جاودانه رقم زد.

گذر عاشقان وعارفان یکی از قدیم ترین محلات شهرکابل است که در خم و پیچ تنگ کوچه‌های گل آلود ونم زده‌ی آن خراباتیان، صدای هوالفغور را از تارهای تنبور و رباب با صدای گیرای استادانی چون استاد قاسم، پخش می‌کردند، عیاران وکاکه‌های کابلی تمثیل فتوت وجوانمردی وحصول حق مظلوم از ظالم را می نمودند، و گلرخان و نازنینان کابلی سودای عشق، مهر و وفا عرضه می‌کردند و زندگی را رنگ و رخ تازه و معنای ویژه می بخشیدند.

این گذر در ناحیه‌ی اول شهر کابل متصل شوربازار و سنگ‌تراشی و بارانه قرار دارد، در شمال آن سرک سنگ‌تراشی و شور بازار و گذر علی‌رضاخان، در جنوب کهن‌دژ بالاحصار وگورستان شهدای صالحین و زیارت پنجه‌ی شاه، در شرق به کوچه‌ی خرابات و در غرب به دامنه‌های شیر دروازه پیوست دارد. نام این گذر با زیارت مشهور”عاشقان وعارفان” ارتباط تنگاتنگ دارد. این زیارت از زمان صدر اسلام تا کنون همواره مؤنس سوخته دلان وخراباتیان عاشق پیشه ومحل ریاضت طریقتیان وخانقاه نشینان ‌های ذکر صوفیان ‌زمین می‌باشد، که بر فراز تپه‌یی موقعیت دارد، اما به دلیل موجودیت خانه‌های مسکونی در اطراف آن، موجودیت تپه احساس نمی شود. گفته می شود که درین‌جا قبردو برادر به ‌نام‌های خواجه عبدالسلام (عاشقان) وخواجه عبدالصمد (عارفان) از پسران خواجه جابر انصار(رح) پسر پیر هرات و صوفی وارسته‌ی خراسان، حضرت مسیح ابو اسماعیل مشهور به خواجه عبدالله (صدر نشین خفته گان گازرگاه شریف) وجود دارد، که در زمان بهرام شاه غزنوی(1117م.)از سلسله دودمان پر اقتدار غزنویان خراسان به شهر پر آوازه‌ی غزنی خواسته شده وسپس به کابل آمدند و در مقام مرید ومراد مردم کابل قرار گرفتند. گاهی ازین دو صوفی به نام صحابه کرام پیامبر(ص) نیز یاد شده است که در زمان تصرف کابل توسط سپاه تازیان وارد این شهر شدند و در نبردهای تصرف کابل مثل قیس بن لیث بن عباس موسوم به شاه دوشمشیره (ع) پسر عموی حضرت سید المرسلین به شهادت رسیدند. این زمان مصادف است به سال‌های خلافت حضرت عثمان(رض)، سومین خلیفه مسلمانان در سال (43ق.)هلالی.

سبک معماری این ساختمان و مواد ساختمانی آن از جنس مصالح سنتی مردم کابل بوده و در تزئینات آن از هنر کندن‌کاری بالای چوب استفاده خوب به‌عمل آمده است که می‌تواند نسخه‌ی خوبی برای آموزش هنرهای نجاری، معماری وکندن‌کاری بالای چوب باشد.

زهرای عاشق که در تنگنای حوصله گیر دردهای لاعلاج عشق و دلدادگی هر روز رنگش به زردی می گرائید، روزهای چهار شنبه و جمعه‌ی هرهفته برای دعا و نیاز مرادش از بارگاه بی‌نیاز به زیارت عاشقان وعارفان(ع) می رفت و دست دعا بلند می‌کرد تا خداوند مشکل گشا به طفیل این دو بنده رستگارش مراد او را بر آورده گرداند.

فصل خزان وبرگ‌ریزان درختان بود، وزش تند بادها توام با گرد و غبار بر تن درختان تازیانه می‌زد وبرگ‌های آتشین سرخ و زرد چون نماد دل و رخسار زهرا در تنگ کوچه‌های کابل به پای دلبران و مهوشان کابلی پاشان می گردید، در بازار و دکان‌های میوه فروشی اقسام میوه‌های رنگارنگ محصولات باغداران چهاردهی، پغمان، نجراب و تگاب و شمالی توجه مشتریان را بخود جلب می‌نمود. انگور فروشان کوهدامنی سبد سبد انگورهای کشمشی و حسینی را که چون مهره های زرد تسبیح خانقائیان نمودار می‌شدند، در لای کوچه‌ها وپس‌کوچه‌های تنگ و تاریک با سر و صدای “انگور تازه بگیرید” به خریداران خود وجد و حال می‌بخشیدند و عرضه می کردند.

کابلی‌ها از یکسو تشویش فرا رسیدن فصل زمهریر زمستان سوزان را در سر داشتند، از سوی دیگر اژدهای آدمی‌خوار جنگ دوم با انگلیس‌ها روزانه نقد جان ده‌ها جوان دلباخته میهن و عاشق آزادی را می‌بلعید. جنگ بین اسارت وآزادی، زبونی و سربلندی و غلامی و آزادگی جریان داشت. ماه دسامبر(1879م.)بود. شاه نالایق و بزدل، امیر شیر علی خان با کرنش گری‌ها در برابر انگلیس به هندوستان تبعید گردیده وفات نموده بود و معاهده‌ی ننگین گندمک(26می1879م.) توسط پسرش امیر محمد یعقوب خان که تحت نظر سر لویس کیوناری بود به امضا رسید. این معاهده برای انگلیس‌ها دروازه‌های جنوب افغانستان چون دره‌ی خیبر وکرم و پشین را به امر یعقوب خان باز نموده و همه روزه تعداد زیادی از سربازان هندی و انگلیسی از طریق دره‌ی بولان و کویته وارد قندهار و هرات می‌شدند و جنگ‌های سختی در هرات و قندهار و کرانه‌های رود هلمند تا کابل و کوهستان مشتعل گردیده بود و مردم با پوشیدن کفن‌های سپید با بیل وداس و تبر بر میدان‌های نبرد نمودار شده و به دشمن یورش می بردند و یعقوب خان تشکیل سپاه کابل را لغو ومنحل نمود. امضای معاهده‌ی گندمک برای مردم افغانستان خجلت آور بود که بر اساس آن در24 جولای1879م. کیوناری در رأس یک گارد 560 نفری وارد کابل گردید و در گام نخست برای انتقام کشی از سربازان انگلیس قصر بالاحصار را به آتش کشید و منهدم نمود و هم استعفای یعقوب خان بزدل را حاصل کرد. معاهده‌ی ننگین گندمک اراده‌ی انگلیس بر افغانستان را قبول و دست جنرال رابرتس را در سرکوب غازیان و عیاران کابلی باز گذاشته بود. مردم افغانستان و کابلستان به رهبری مردانی چون میر مسجدی خان کوهستانی، میربچه خان کوهدامنی، محمد جان‌خان وردک، ملامشک عالم، امین الله خان لوگری، غلام حیدر خان چرخی، غلام قادرخان اوپیانی چاریکاری، پرویز خان پغمانی، محمد عثمان خان نجرابی، قیام‌های خونینی را علیه انگلیس در شمالی(وادی کوهدامن) و حومه‌های کابل در اطراف شیرپور و بالاحصار و در سنگلاخ‌های شیر دروازه و آسمایی به راه انداخته بودند. مردم عامه کابل دست به قیام بزرگی زدند و در حالی‌که سر کیوناری را در نوک شمشیر خود بلند کرده بودند، با شعارهای انگلیس از وطن ما بیرون شو، زنده باد آزادی از رسته‌ها وکوچه‌های کابل، مارش کنان می‌گذشتند و بسوی مراکز تجمع انگلیس‌ها می‌رفتند.

سنگرهای داغ آزادی‌خواهی دل و دماغ جوانان را چون حجله‌ی وصال پر کشش و پر جاذبه نموده بود. مردان به سنگرگاه‌ها می‌رفتند و زنان تکیه‌گاه رزمایش آنان بودند.

در چنین وضعیتی، خانواده‌ی زهرا و عبدالله پس از سال‌ها حرمان و تنگ‌دستی زمینه‌ی عروسی آنان را تدارک نموده بودند. محفل عروسی در خانه‌ی زهرا برپا گردید. زنان و دختران محله برای سهم گرفتن در جشن عروسی و خوشی آن‌ها حضور یافتند تافضای سرد و کرخت این دو دلداده را با گرمای حجله‌ی وصال روشن و امیدوار گردانند. زهرا که زلیخای زمان خود بود و در حسن و زیبایی همتایی نداشت، لباس زمردین بر تن  و حریر گلگون سبز بر سر کرده بود، و با رخسارهای سرخ پر مشاطه و چشمان آهوانه در میان گل‌دختران هم سن و سالش دل‌ربایی خاصی داشت، و در انتظار ورود عبدالله برای حنا گذاری به دستان سپیدش لحظه شماری می‌کرد. شامگاهان معدودی از مردان، عبدالله دامادِ مزین با لباس‌های مرغوب وطنی کابلی را که سرشار از باده وصلت بود، شادی کنان به خانه‌ی عروس آوردند و به اتاقی بردند که آنجا اقارب نزدیک داماد و عروس و آخوندی برای مراسم عقد حضور یافته بودند. مراسم خطبه عقد در میان گل انداختن به گردن عبدالله ونقل پاش دادن و تبریک گفتن‌ها انجام شد و عبدالله را برای حنا ماندن در انگشتان زهرا با خواندن سرود “آهسته برو” وارد اتاق عروس نمودند. نخست مادر عبدالله که چشمانش از خوشحالی برق می‌زد، مقداری حنا بر کف پسر و عروشس گذاشت وروی هردو را بوسید و تبریک گفت. بدنبال آن رسم آئینه مصحف اجرا گردید. آنگاه عبدالله و زهرا خود به کف‌های دست یکدیگر حنای وصلت بستند و بروی هم با تبسم معنا داری نگریستند وتبریک گفتند.

زهرا با اینکه می‌دانست که در چه موقعیتی قرار دارد و سرتا پا در میان آرایش با گل و لباس معطر و عطر گلاب عروسی نفس ‌زد، اما از ترس طعنه اغیار به دلداده اش عبدالله که درآن لحظه حساس در سنگر مردان در کنار رفقای هم‌گذر و کوچگی هایش قرار ندارد، دچار دلهره وروان باختگی باطنی بود و در حالی‌که دست در دست عبدالله گذاشته بود، چشمش را به زیر انداخت و با صدای معصومانه و لرزان گفت: مردان محله‌ی عاشقان وعارفان همه به جنگ فرنگی‌ها ولاتی‌ها رفته اند، ولی اینجا عروسی عبدالله است! عبدالله که از سر و رویش عرق می‌تراوید، و این وسوسه نیز سرش را به درد آورده بود، از شنیدن سخنان زهرا احساس آزرم و کمبودی نمود، فورن از کنار زهرا برخاست وبه مادرش وحاضرین خطاب نمود: بلی، زهرا راست می‌گوید. در چنین روزی مردها باید در میدان جنگ باشند، نه در محفل عروسی و حنا بندان. من از پیش شما رفتم. اگر بر نگشتم، با زهرا در قیامت خواهم دید و سر راست به خانه‌ی خود رفت، لباس سنگر بر تن نمود و سیلاوه و تفنگچه خود را گرفت و در جستجوی رفقایش به کوه شیر دروازه در کنار دیوارهای تاریخی زنبورک‌شاه بالا رفت، در زیر بته‌های ارغوان و عقب سنگ‌های بزرگ غازیان کابلی را دید که با تفنگ‌های چقماقی و دم پر و یازده تیره و بیل و داس سنگر گرفته بودند، وحرکت دشمن را زیر نظر داشتند.

سپاه انگلیس پس از چهاردهم دسامبر دچار شکست سنگینی شدند و یکی پی دیگر از اطراف بالاحصار و تپه مرنجان بسوی بی بی مهرو و عافیت‌گاه خود در شیرپور فرار می‌کردند و شیربچه‌های کابلی در عقب آن‌ها چون سایه‌ی شان روان بودند، تیرهای سربازان انگلیس چون زنبورها وز وز کنان از کنار گوش های مردم عاشقان و عارفان پرواز کنان می‌گذشتند. سربازان فرنگی تا رسیدن به قشله شیرپور چند بار توسط این جوانان دچار مخاطره می‌شدند و در کمین غازیان می‌افتادند و با جنگ‌های تن به تن و پرتاب تیر و نیزه بر زمین می‌افتادند و هلاک می‌شدند و تعدادی هم زنده و نیمه‌جان خود را به قرارگاه شیرپور می‌رسانیدند و دروازه‌های آهنین را بروی خود می بستند.

ژنرال رابرتس با دیدن این صحنه‌های مهیج وشکست پیاپی سربازانش در فکر اتخاذ تدبیر ونجات بقیه السیف سپاه خود افتاد. رابرتس بخوبی دریافته بود که زور ایمان در برابر آهن  وفولاد کاراتر و ادامه‌ی جنگ با مردم کابل مانند آب در هاوان کوبیدن است. او خاطرات جنرالان انگلیسی مانند الفنستون ومکناتن  را در جنگ اول(1839م.) و بعد خوانده بود و حالا تصدیق می‌کرد که عقب نشینی‌های آنان از سنگرهای نبرد با رزمنده‌گان این سرزمین نا موجه و بی‌دلیل نبوده و فرماندهان انگلیسی اصلن تقصیری نداشته اند. آخر، مردمی که سر در کف گرفته و به آرزوی شهادت و نیروی ایمان و عشق به آزادی با چشم بسته بالای دشمن می‌دوند و جز کشتن و کشته شدن راه دیگری را ‌شناسند “چاره‌ی تسلیم و ادب، تمکین است.” چنین مردمی را نمی‌توان از پای در آورد و حمیت وطن‌دوستی را در خون و وجود شان را سرکوب نمود.

در همان روز، در حالی‌که حلقه‌ی محاصره دشمن تنگ شده بود، جارچیان شهر کابل با صدای نغاره و سرنی مردم را آگاه می‌نمودند که شکست قطعی دشمن حتمی است و مجاهدین بخاطر پاک نمودن لوث دشمن از کشور در کوه‌های اطراف کابل در سنگر‌های مدافعه چندین روز است که با گرسنگی وتشنگی رو برو هستند. چون مردان در خانه‌ها باقی نمانده بودند، اعلام شد که باییست زنان و دختران داوطلب و پاک‌باز مشکل نان و آب سنگرها را بدوش بگیرند.

به پاسخ این فراخوان همه زنان ودختران کابلی لبیک گفتند و آماده شدند و به تعداد چهارصد نفر از بانوان با شهامت بخاطر رسانیدن آب و نان و کمک‌های لوژیستیکی با مشک‌ها و کوزه‌های پر آب وبسته‌های نان و انگور در میان سنگ و کوه‌های شیردروازه، آسمایی، خواجه صفا، پنجه شاه چون آهوان پامیری جست و خیز می‌زدند و خوراکه تقسیم  می‌کردند. زهرای نو عروس هم  با دستان قرمزین پر حنایش در میان این بانوان بالا و پایان می‌رفت و در سراغ و جستجوی عبدالله بود اما دلداده خود را نیافت.

گفته می‌شود که به‌تعداد 83 نفر ازین خانم‌ها دیگر به خانواده‌های شان بر نگشتند، چون هدف تیر اهریمن دشمن قرار گرفته و جان‌های شان را از دست داده بودند. زهرا نیز به بسیاری از تشنه‌گان آب و نان رسانید و در سراغ عبدالله از کوه وکتل‌های صعب‌العبور می‌گذشت، اما هیچگاه عبدالله خود را نیافت و با خاطر اندوهگین و چشمان حسرت زده، عبدالله را به خداوند سپرد و به آرزوی برگشت با عافیت وی به خانه خویش برگشت. هنوز رسالت این پاک عروس حجله ندیده پایان نیافته بود و می‌بایست از مقدرات سایر هموطنانش بی‌نصیب نماند و به سهم خود خال سرخی بر جبین تاریخ مبارزات مردمش بکوبد.

فردای آن‌روز که هوا غمین وپردمه و خاطر زهرا بیشتر مکدر وپریشان بود، نزدیک به لحظات نماز دیگر جوانمردان عاشقان و عارفان جسد تیرخورده وخونچکان عبدالله با دستان حنایی و تابوت گل‌پوش را پیش دروازه‌ی مادر پیرش به‌زمین گذاشتند. ‌ها همه خبر تلخ شهادت عبدالله تازه داماد را شنیدند و در کوچه و پیش دروازه‌ی مادر عبدالله جمع شدند. فغان و غلغله‌ی آزار دهنده مادر جگر سوخته و دوستان خسته و دردمند عبدالله به زهرا رسید. زهرای نو عروس فورن چادر سیاه بسر کرد و دوان دوان در حالی‌که چادر در اطراف گلویش پیچ خورده و گرد بادهای خزانی به حلقه گیسوانش انگشت می‌انداخت و موهایش را تیت و پریشان نموده بود، بالای تابوت بی‌جان عبدالله رسید و موی وروی بر کند و تن‌ها انگشتان حنا زده‌ی عبدالله را بوسید و به چشمان خود مالید. آنگاه دستان خودرا بر گردن مادرش که هوش و حالی نداشت حلقه نموده و سر و رویش را بوسید و گفت: مادر جان! گریه نکن. من تا زنده هستم در عوض عبدالله فرزند تو خواهم بود و با تو خواهم ماند. زهرای نا مراد همان‌طوری که به مادر عبدالله وعده سپرده بود تا زمانی‌که صیاد اجل مرغ جانش را شکار کرد در خانه‌ی عبدالله و در خدمت مادرِ مریض و داغ‌دیده اش زندگی و خدمت صادقانه نمود و نام خود را به دفتر نام‌داران عشق و پیمان و آزادی مردمش رقم زد. حالا هم بانوان زیادی در کابل غم‌زده سرنوشتی چون زهرا و مادر عبدالله را در نظام جهل و تاریک اندیشی قرون وسطایی هر روز تجربه می‌کنند و برای حصول حق انسانی شان دست به اعتراض و ‌های مدنی می‌زنند. مردان زمان ما باییست در کنار مادران عبدالله گم کرده و زهراهای نو عروس حجله نا دیده بی ایستند و از مبارزه‌ی زنان آزادی‌خواه میهن حمایت و پشتیبانی بی‌دریغ نمایند تا خود الگویی برای آیندگان اعم از دوست و دشمن باشند. بیایید جهان را به بد نسپریم.

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان