نایل لاجوردین‌شهری: مردی از عصر آینده

نایل لاجوردین‌شهری: مردی از عصر آینده

نوشتن در مورد نایل لاجوردین‌شهری، نیازمند مکثی عمیق و حضوری شايسته است؛ حضوری که در آن، واژه‌ها نه فقط گزارش‌گر، که ستایش‌گر و رازگشا باشند. او نیز، چون دیگر بزرگان شعر و اندیشه، از پیچ‌وخم تولد و مدرسه و زندگی عبور کرده‌است؛ اما آنچه او را از دیگران ممتاز می‌سازد، چگونگی عبور است، نه مسیر آن.

در کتاب «پرطاووس» محمد حنیف حفیف بلخی، سال تولد ایشان را ۱۳۳۷ خورشیدی آورده‌اند. نام اصلی او عبدالودوود است، فرزند ملا احمد جان. در شهر فیض‌آباد بدخشان چشم به جهان و افق‌های رازناک آن گشود؛ و از همان دم، نگاهش، در پی کشف راز بود و تماشا را بهانه می‌ساخت.

عبدالودوودِ جوان، با ذکاوت خارق‌العاده‌اش، زودتر از دیگران خود را در دل‌ها جا کرد. هنوز در صنف‌های ششم و هفتم مکتب بود که نوشته‌ها و شعرهایش در روزنامه‌ی بدخشان منتشر می‌شد. استعداد درخشانش، متصدیان آن نشریه را بر آن داشت تا صفحه‌ی شعر و ادبیات را به او بسپارند؛ و این نخستین گام‌های جدی او در مسیر روشنگری بود. بالاخره، از لیسه‌ی عالی کوکچه (در گذشته‌ها شاه‌محمود غازی) فارغ‌التحصیل شد و برای ادامه‌ی تحصیل به دارالمعلمین عالی استان کهن‌دژ (قندز) راه یافت.

آن روزها، روزهای کشاکش‌های سهمگین فکری بود؛ روزگاری که احزاب چپ و راست، در سنگرهای داغ استدلال، به‌سوی هم کلمه و کلام شلیک می‌کردند. نایل لاجوردین‌شهری نیز در میانه‌ی این غوغا، یکی از نمادهای استوار و نمایان جریان‌های راست بود و با شعرها و نوشته‌های تند و پرحرارتش، به روشنگری همفکرانش می‌پرداخت.

اما آسمان اندیشه‌ی او، به این مرزها قانع نبود. رفته‌رفته، پروازش از گَردونه‌ی سیاست و حزب فراتر رفت و به قله‌های بلند آزادی و خودبودگی رسید. دل‌بسته‌ی سوز بیدل شد و در آتش سینه‌سوز دیوان او، گداخته گشت. این تنِ صیقلیده در آتش معنا پیرامون خودش را روشنی بخشید و ذهنیت‌های بسیاری را نیز پرورش داد. مطالعه‌ی فلسفه و جامعه‌شناسی را جدی گرفت و کتاب‌های بی‌شماری را در این حوزه‌ها بلعید.

پس از رسیدن به پختگی فکری و سنی، خلوت‌گزینی را بر هیاهوی اجتماع ترجيح داد. در لاک معنادار عزلت خود پیچید و سال‌های درازی را به دور از خانواده و دوستان، در تنهایی‌ای پررمز سپری کرد. این خلوت نه از سر گریز، که از برای شهود و تأمل و مطالعه بود؛ او پرواپیشه‌ی وارسته بوده و صوفیانه، درویش‌منش، و پر از غنیمت و دریافتنی زندگی می‌کند. در روزگار اشغال کشور توسط شوروی، به پاکستان و ایران مهاجرت کرد. در دیار هجرت، تنها برادرش ــ زنده‌یاد شایان«آن پرنده‌ی بی‌بازگشت جنگل رگبار» – همدم و رازدارش بود. پس از کوچ ابدی برادرش شعری سرود که نه‌تنها مرثیه‌ای برای یک عزیز، که فریادی از دل یک ملت بود.

امروزه، او در کابل در اتاق کرایی تنها زندگی می‌کند و با وجود انزوایش، در فضای مجازی – به‌ویژه فیس‌بوک – حضوری پیوسته دارد. از تک‌بیت‌ها، غزل‌ها، رباعی‌ها و دوبیتی‌هایش می‌توان به حجم بالای آفرینش او پی برد. تنها در حوزه‌ی تک‌بیت، حدوداً سه‌هزار بیش‌وکم تک‌بیت از او موجود است؛ تک‌بیت‌هایی که نه حاشیه‌اند، نازک‌کاری‌های زبانی و جان‌مایه‌ی یک شاعر استند:

پرواز بمیرد که به‌سوی تو نیاید

ای مرجع آمال نهایی، تو کجایی؟

 

استاد نايل، همیشه با خودش درگیر بوده و یک جهان خسته را در مزامیر فریادهایش ترسیم نموده که خودش را به خودش باز رساند. پرواز و سیر افق‌های باز از خواستنی‌ترین‌های نیایش او می‌باشد. در عدم استجابت این خواهش معنادار، قفسی به وسعت صحرا می‌خواهد که مکنونات ذهنی‌اش را در آن وسعت مویه نماید.

یا بال و پر دهید به پرواز بی‌کران

یا یک قفس به وسعت صحرا بیاورید

 

ناخواندنی‌ست صفحه‌یی متروک زندگی

فصلی برای زیستن ما بیاورید

 

او، انسانی‌ست از خود گریزان، اما در عین حال، در پی کشف راز خویش. دغدغه‌هایش، نه حوادث روزمره، که پرسش‌های هستی‌شناسانه است. به‌درستی، چنین اندیشمندی در عصر ما کمیاب است. بی‌هیچ اغراق یا رشوه‌ی زبانی، باید گفت که او در گذرگاه تاریخ از عصر خود فراتر ایستاده است.

به تعبیر لطیفِ دکتر شفیعی کدکنی:

 

باید بچشد عذاب تنهایی را

مردی که ز عصر خود فراتر باشد

 

نایل لاجوردین‌شهری، چهره‌ای پرجاذبه و در عین حال مرموز است. او روشنفکری متعهد و آزاده است که در برابر استبداد می‌ایستد، و با نیش بیت‌های تلخ و آتشینش، بنیادهای ستم را هدف می‌گیرد. روی‌هم‌رفته، او مردی باوقار، باشکوه و نافذ است؛ چنان‌که حضورش تأثیر عمیقی بر اطرافیان و طبقه‌ی خردورز و خردباور دارد. چراکه او شخصیتی دارد که با رفتار و نگاهش، بیننده را به تفکر، تأمل و حتی تغییر می‌کشاند.

ایشان علاقه‌ی چندان به نشر و چاپ آثارش ندارد. ورنه دل‌نوشته‌های فراوانی دارد. غزل‌ها، تک‌بیت‌ها و شعرهای آزاد شان هر یک می‌توانند در شمایل یک گزینه‌ی مستقل لباس چاپ بپوشند.

از استاد لاجوردین‌شهری، به‌جز یک گزیده‌ از مقالات زیر عنوان «امروز‌زدایی برای فردا» نشر شده است و دیگر هیچ اثر مستقل نشر نشده است. در بهار دل‌انگیز ۱۴۰۱ خورشیدی، اثر پرمایه‌یی در ۲۲۱ صفحه به خامه‌ی دانشور فرهیخته، جناب فضلی آماج، با نام زیبای «قاصد سبز هدایت»  به زیور طبع آراسته شد؛ کتابی که نه‌تنها آیینه‌یی از اندیشه‌های شاعرانه‌ی استاد لاجوردین‌شهری‌ست، بل‌که با نگرشی تفسیری و تحلیلی، راهی به ژرفای جان‌مایه‌ی سروده‌های او می‌گشاید ـ چنان‌که گویی قاصدی‌ست از اقلیم معنا که پیغام روشنی و رهایی می‌آورد. این تأمل عمیق در ذات خودش کاری‌ست کارستان.

شایان یادآوری‌ست که مجموعه‌ی غزلیات استاد نایل لاجوردین‌شهری با عنوان ژرف و دل‌نشینِ «با هر دقیقه، ساعتی دلگیر می‌شوم»، مشتمل بر ۱۲۰ غزل، آمادۀ چاپ است.

همچنین مجلد دوم با عنوان «نگرشی به سروده‌های نایل لاجوردین‌شهری»، که بیش‌تر بر تک‌بیت‌ها تمرکز دارد و از خامۀ فاضل و ادیب، جناب فضلی آماج، نگاشته شده، آماده‌ی نشر می‌باشد.

از دیگر یادکردهای مهم، رساله‌ی عمیق و تحلیلی‌ست با عنوان «از فراز نگاه تا جلگه‌های معنا»، که در چند بخش از سوی نویسنده‌ی چیره‌دست و شناخته، جناب ضیاءالحق مهرنوش، در فضای مجازی منتشر شد؛ نوشته‌ای مبسوط دربارۀ یکی از غزل‌های استاد لاجوردین‌شهری که اکنون قابلیت آن را دارد تا به‌صورت کتابی مستقل، ره‌توشه‌ی اهل ادب گردد.

سخن آخر، استاد لاجوردین‌شهری، درون‌گرایی‌ست که تنهایی را زیسته، سکوت را شناخته، و با فلسفه و شعر، زیستنی عمیق را آزموده است. در برابر نداری و درویشی، خم به ابرو نمی‌آورد؛ چون وقار و استغنایش، از جنسی دیگر است.

در این‌جا چند نمونه از شعرهای ایشان می‌آورم تا هم شاهدی عینی بر گفته‌هایم باشد و هم چاشنیی بر ذوق مخاطبان‌شان.

 

صبر خسته

این صبرِ خسته گه‌گهی فریاد می‌کند

خود را درونِ ناله‌ای آزاد می‌کند

 

این صبرِ خسته، از همه‌جا خسته، گاه‌گاه

خود را به شیوه‌ی غزل ایجاد می‌کند

 

این صبرِ خسته راز تمام نگفته‌هاست

اما، مقامِ فهمِ تو بیداد می‌کند

 

گاهی به باطنِ غزل و گه به روحِ شعر

خود را گهی به نغمه‌ی فریاد می‌کند

 

در بیستونِ خسته‌ترین صبرِ من هنوز

او داستانِ تیشه‌ی فرهاد می‌کند

 

احساس می‌کنم که جگر می‌شود کباب

از آتشی‌ که او دلِ خود شاد می‌کند

 

دروازه‌های شهر فقس بسته‌اند، چون

کین‌جا پرنده خدمتِ صیاد می‌کند

 

ای صبرِ خسته! هیچ‌کسی نیست، شمع‌ هم

خود را شبی به محفلی بر باد می‌کند

 

شادم که صبرِ خسته‌ی من، در مقامِ صبر

باری دو باره یادِ مرا یاد می‌کند

 

رباعی

فلک ز سفله‌ترین‌ها مقام می‌سازد

کلیشه‌گونه، از تین‌ها مدام می‌سازد

 

شکایتی‌ست از این کوزه‌گر، همیشه که چون

ز کوچه‌های گل و لای، جام می‌سازد

 

تک‌بیت‌ها

دل سوی تو می‌آمد و در راه فروریخت

این طالع برگشته، چه موقع‌نشناس است

ای محتضران! عشق بورزید و بمانید

آن‌سوی جهان، خالی و خاموشی زیاد است

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان