Search
Close this search box.
Baztab nowruz Dar Kheyam

چکیده

جشن نوروز کهن‌ترین نشانه‌یی از فرهنگ اسطوره‌یی آریایی‌ست، که می‌توان آن را نمودار پارینه‌ترین جشن بشری دانست. جشنی‌که پیام‌آور سازنده‌گی، برابری، همزیستی، شادمانی، سرسبزی و خوش‌بختی می‌باشد. نوروز به مثابۀ یک جشن طبیعی، نماد مرگ و زنده‌گی هستی است و نمود رستاخیز طبیعت.

 

این جشن باستانی و ماندگار، از روزگاران پارین تا اکنون، همیشه مورد توجه اندیش‌مندان فرهنگ‌دوست و هویت‌گرا قرار گرفته و همواره در سرود و سخن بازتاب یافته است. نخستین کسی‌که پیرامون نوروز، کتاب مستقل نوشت، حکیم عمر خیام بود. خیام با نوشتن «نوروزنامه»، آگاهانه خواسته تا پاسدار هویت والا، فرهنگ نیرومند و تاریخ با افتخار خود باشد. در این مقاله، چه‌گونه‌گی بازتاب جشن خجستۀ نوروز در نوروزنامه، به بحث و فحص گرفته شده است.

 

کلید واژه‌ها: نوروز، خیام، نوروزنامه

 

مقدمه

نوروز یکی از ماندگارترین جشن‌های ملی ملت‌های آریایی به شمار می‌رود، که از روزگاران کهن تا اکنون، هم در نوشته‌ها و هم در سرودهای این ملت‌ها، جاودانه زیسته و به هستی خود ادامه داده است. جشن نوروز که بر بنیاد اسطوره‌ها، توسط جمشید(شاه پیشدادی) نهاده شد، یک آیین ملی و مردمی بود که با تداوم خویش در دوران شاهنشاهی کوشانیان، اشکانیان و ساسانیان به گونۀ رسمی از سوی کشورداران و به شکل شکوهنده برپا می‌شد. پس از گسترش دین اسلام، در سرزمین‌های آریانای کهن، بخشی از رسم‌ها و آیین‌های نیاکان ما، با نیرومندی ادامه یافتند و در این تداوم، دو عامل نقش برجسته داشت:

 

نخست این‌که زردشتی‌ها هم‌مانند دیگر ملت‌ها، در برپا داشتن آن مراسم خود که با مبادی اسلام در تقابل قرار نمی‌گرفتند، آزادی تام داشتند و حتا مسلمانان  نیز در این نواحی، در اجرای مراسم، با آن‌ها همراهی می‌کردند.

 

دوم این‌که نفوذ فرهنگی آریایی‌های مسلمان، در دستگاه خلافت بی‌تأثیر نبود. حتا خود خلفای اموی و عباسی، به ویژه در عهد وزارت برمکیان بلخ، جشن‌های بزرگ آریایی را با شکوه برپا می‌کردند و به شیوۀ شاهان آریایی، هدیه‌های نوروزی می‌گرفتند و به داد و دهش می‌پرداختند و در همین روز مراسم گشایش خراج، باج، عزل و نصب آعُمال، سکه زدن پول،… صورت می‌گرفت.(خلیق،۱۳۸۱، صص۱۵-۱۶)

 

در زمان سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، غوریان، تیموریان و گورگانیان هند راه و رسم نیاکان ما با شکوه و شوکت ویژه برگذار می‌شد. به نوشتۀ دوکتور آریان‌فر، بزرگ‌داشت از نوروز، در جاهای گوناگون، روی سه باور استوار است:

 

  • باور تاریخی: پیشینیان نوروز را روز تولد کیومرث(نخستین انسان و فرمان‌روای آریایی)، تولد هوشنگ و زادروز کی‌خسرو دانسته‌اند و هم باور داشتند که در این روز کیومرث، جمشید، کی‌خسرو و گشتاسپ به شاهی رسیده‌اند. در همین روز فریدون، کشور را بین فرزندان(تور، سلم، ایرج) بخش کرد. در این روز کوروش بزرگ، بابل را فتح کرد. در همین روز داریوش اول، در تخت جمشید جشن گرفت و سکه ضرب زد. در همین روز اردشیر بابکان بر روم پیروز شد،…

 

  • باور دینی: برخی‌ها باورمند اند که نوروز روز خلقت جهان است. زردشتیان نوروز را روز تولد زردشت می‌دانند و باور دارند که گشتاسپ در همین روز، آیین زردشتی را پذیرفت. با ظهور اسلام، این جشن مردمی و طبیعی را، برگ و بار دینی بخشیدند و از قول امام جعفر صادق آوردند که گفت: «در این روز خدا از بنده‌گانش پیمان گرفت که بر او شریک نیارند و بر پیامبرانش ایمان آرند. در همین روز کشتی حضرت نوح، بر کوه جودی فرود آمد. در این روز حضرت ابراهیم بت‌ها را شکست. در همین روز پیامبر اسلام هم بت‌های کعبه را شکستاند. در این روز حضرت علی به خلافت نشست. در همین روز امام زمان زاده شد….»

 

  • باور مردمی: مردم عوام باور دارند که این جشن، جشن طبیعت، میلۀ بهار و گل سرخ، میلۀ نهال‌شانی، سبزه‌کوبی و شادی در دامان طبیعت است. مردم نمی‌دانند که این جشن از لحاظ دینی و تاریخی چه پیوندهایی دارد. همین که بهار شد به شور و نوا می‌آیند، در دامنه‌ها می‌روند و شادمانی می‌کنند.(آریان فر، ۱۳۹۰، صص۴۳۲- ۴۳۶)

 

به باور استاد جاوید: «چون نوروز، عمری به درازی عمر اقوام آریایی دارد و ریشه در تاریخ و فرهنگ ما، از آن لحاظ بسیاری از رویدادهای جالب تاریخی، دینی و اساطیری را به آن مرتبط می‌دانند؛ به طور مثال می‌گویند: خداوند آدم را در این روز آفرید، در این روز کیومرث به پادشاهی رسید، در همین روز نیشکر به دست جمشید شکسته و خورده شد،… زردشت در سی‌ساله‌گی دین بهی را آشکار کرد و آن روز نوروز بود. در همین روز به حضرت موسی وحی آمد، در همین روز حضرت سلیمان انگشتری خود را، که راز حشمت و حکمت او بود، پس از چهل روز باز یافت. در همین روز خلقت عالم پایان یافت… این روایات نه‌تنها نوروز را عزیز کرد؛ بل به بقا و دوام آن نیز افزود.»(جاوید، ۱۳۸۴، ص۱۶)

 

جغرافیای تاریخی جشن نوروز، بسته‌گی دارد به گسترۀ جغرافیای تاریخی سرزمین ما؛ چنان‌که می‌دانیم نام سرزمین ما، از روزگاران باستان تا گذشتۀ نه چندان دور، آریانا بوده؛ که به گونه‌های «آریانا ویجه»، «آریانا ویژه»، «آریا ورته»، «ایران ویچ»، «ایران زمین»،… آمده است. این آریانا شانزده ایالت داشت. اما جغرافیای امروزی جشن نوروز، سرتاسر خاور میانه، آسیای میانه، ایران، افغانستان، کرانه‌های بالکان، سراسر قفقاز، داغستان، ترکستان چین، هند، پاکستان، بنگله‌دیش، بوتان، نیپال، تبت، سودان، زنگبار و امریکای شمالی را در بر می‌گیرد.(پایگاه انترنیتی ویکی‌پدیا)

 

نوروز به تاریخ ۴ حوت ۱۳۸۸(۲۳ فبروری۲۰۱۰)، در شست‌و چهارمین مجمع عمومی سازمان ملل متحد، طی صدور قطعنامه‌یی، به حیث جشن بین‌المللی اعلام گردید و رسمیت جهانی یافت. در خبرنامۀ سازمان ملل متحد، در همین روز آمده است: «نوروز برای بیش از ۳۰۰ میلیون نفر در سراسر جهان، آغاز سال نو است و بیش از سه‌هزار سال است که در مناطقی از بالکان، دریای سیاه، آسیای مرکزی، خاور میانه و نقاط دیگری از جهان، جشن گرفته می‌شود.»؛ البته نوروز پیش از این(۸ میزان۱۳۸۸) به حیث یکی از میراث‌های غیر ملموس جهانی، در یونسکو ثبت گردیده بود.(مرادی، ۱۳۹۰، ص۷۴)

 

پرداختن به جشن باستانی نوروز، در ادبیات پارسی، دامنۀ دراز دارد. نخستین کسی‌که در این زمینه، اثر مستقل نوشت، حکیم عمر خیام بود. البته پیش از نگارش «نوروزنامه»، کتاب‌های دیگری؛ چون: شاهنامه، تاریخ طبری، آثارالباقیه، التفهیم، زین‌الاخبار، تاریخ بیهقی،… نیز پیرامون نوروز پرداخته‌اند؛ اما هیچ کدام به اندازۀ نوروزنامۀ خیام؛ گسترده، روشن، سلیس و زیبا بحث نکرده‌اند.

 

در این مقاله، بازتاب جشن پارینه‌ی نوروز را در نوروزنامه به تماشا می‌نشینیم و از دریچه‌ی نوروزنامه می‌بینیم که خیام، چه‌گونه پاسدار هویت، فرهنگ و تاریخ خود است و با چه زیبایی، حق این جشن خجسته را ادا کرده است!

 

پیشینۀ پژوهش

کتاب‌ها و رساله‌هایی‌که در مورد خیام نوشته شده، بسیار اند. «پاتر» در سال ۱۹۲۹ میلادی، بیش از ۱۱۳۰ کتاب و مقالۀ مرجع را برای شناسایی شخصیت، افکار و کارکردهای خیام معرفی کرده است. به باور مینوی، نفیسی و پیرپاسکال فرانسوی این مراجع، امروز از ۲۰۰۰ اثر هم بیشتر اند!(خیام، ۱۳۷۵، ص۲۴) اما در بارۀ نوروزنامه، به جز چند مقالۀ کوتاه و معرفی‌گونه از سوی اندیشمندانی؛ چون: بهار، صفا، محیط طباطبایی، مینوی، صادق هدایت و زهرا خانلری دیگر چیزی نداریم. نویسنده در این مقاله، این اثر را، همه جانبه و علمی و به روش تحقیق توصیفی- تحلیلی به پژوهش گرفته است.

 

بُن‌مایه‌های ارزشی نوروز

 

با یک نگاه گذرا و فشرده، می‌توان بُن‌مایه‌های ارزشی نوروز را، برای نسل امروز، چنین برشمرد:

  • امروز همه شهروندان کشور، جدا از وابسته‌گی‌های تباری، زبانی، مذهبی و سمتی نوروز را جشن می‌گیرند و گرامی می‌دارند؛ به همین دلیل، می‌توان گفت که این آیین خجسته، به یکی از نمودهای وحدت و یک پارچه‌گی ملت ما، تبدیل شده است.

 

  • به نوشته‌ی بهروز پویا، نوروز گنجینه‌یی‌ست از باورها و اسطوره‌های باشنده‌گان سرزمین اهورایی آریانا، که در درازنای تاریخ جلا خورده‌اند و به گونه‌ی امروزین درآمده اند. در این گنجینه، کم از کم، به چهار گوهر می‌توان اشاره کرد که بُن‌مایه‌ی ارزشی آن را تشکیل می‌دهند: گوهر «ستایش شادی»، گوهر «پاسداشت طبیعت»، گوهر «نیکوداشت نیاکان» و گوهر «دل‌بسته‌گی به نو شدن».(پایگاه انترنیتی خِردگان)

 

  • نوروز جشنی‌ست که به درازی هستی پیشینه دارد و در دل زمانه‌ها جاری‌ست. نوروز نماد رستگاری، رهایی و پیروزی‌ست. پیروزی نو بر کهنه، نور بر تاریکی و باروری و پوینده‌گی بر سردی و کرختی.(آریان فر، ۱۳۸۸، ص۲۴)

 

  • جشن باستانی نوروز، پیوند ژرف با زنده‌گی و طبیعت دارد. جشنی‌که از متن و بطن طبیعت بیرون شده، که نه‌تنها انسان را؛ بل همه جانوران وگیاهان را به جنبش و تپش و شگوفایی وامیدارد؛ یعنی نوروز نماد مجسم مرگ و زنده‌گی در تمام اجسام ذی‌روح در طبیعت است.

 

  • از دیگر ارزش‌های ماندگار نوروز؛ پایایی و مانایی برخی از آیین‌های این جشن باشکوه است که می‌توان از: نهال‌شانی، آتش‌افروزی، خانه‌تکانی، پهن‌کردن سفره‌های نوروزی، پختن غذاهای نوروزی، دیدار با خویشاوندان و دوستان، مسابقه‌های ورزشی و طبیعت‌گردی و گل‌گشت نام برد.

 

  • پژوهش در میراث فرهنگی و آداب و رسوم گوناگون سرزمین ما، از این‌رو باارزش است که آشنا شدن با یادگارهای سنتی این دیار کهن، دانش و بینش ما را نسبت به پایه‌ها و ژرفاهای فرهنگ نیاکان‌مان افزایش می‌دهد و نیز چه‌گونه‌گی نگرش آنان را به جهان هستی و شیوۀ زنده‌گی فردی و اجتماعی آریانای باستان را به نسل‌های کنونی یادآور می‌شود. برای هر شهروند آگاه و اندیش‌مند لازم است که از فرهنگ شکوه‌مند و گشن‌بیخ خود پاسداری کند و با پویایی و شکیبایی، در برابر یورش بیگانه‌گان، ایستاده‌گی نماید و هیچ‌گاه سر تسلیم فرود نیاورد.(نیکنام، بی‌تا، ص۱۰)

 

  • یکی از ارزش‌های معنوی سال نو و بهار نو، این‌ است که ما را متوجه می‌سازد که همه قلوب و ابصار در دست قدرت خداست و این ذات پاک، مدبر لیل و نهار ماست و متحول کنندۀ حال و احوال ما! نوروز خوش‌آیین، این شاه‌کار زیبای آفرینش، پیام‌آور کوشش و تلاش، شادی و لبخند، آراسته‌گی و پیراسته‌گی و نیک‌اندیشی بوده و از ما می‌خواهد که با طراوت‌یابی جهان، دل و جان ما هم طراوت پیدا کند و با باران رحمت و بخشش، دشمنی‌ها و کینه‌ها شست‌وشو شوند.

 

  • در اصطلاحات عرفانی، از «بهار» مقام «وجد و حال» و مقام «علم» اراده شده، که در شطحیات‌شان، بیشتر به گونه‌های «بهار قدرت» و «بهار سرمدیت» آمده است.(سجادی، ۱۳۸۹، ص۲۰۴) به ویژه عارفانی‌که اهل انبساط و گشاده‌گی بودند؛ نماد این گشاده‌گی و بسط را در بهار می‌دیدند. بیرون آمدن گل از غنچه، برای ایشان، یک حادثۀ بزرگ بود و یک موضوع ناب و درخور تأمل. از دید عرفانی، این پرده دریدن گل، نماد افشاسازی و هویدا کردن اسرار است، که نمی‌تواند رازداری کند:

 

در بهاران گشت ظاهر، جمله اسرار زمین                 چون بهار من بیاید، بر دمد اسرار من

عارفان بهار را لبخند خدا می‌دانستند و باور داشتند که خداوند، راز دل خود را در بهار نمایان کرده است. حتا بر بنیاد اساطیر عرفانی ما، خداوند همه چیز را در بهار آفریده است!

 

  • یکی از نمادهای اصلی و مهم نوروز، تداعی‌کننده‌ی هماهنگی انسان با طبیعت است، که نقش شایانی در تحرک و تحکیم صلح و هم‌زیستی بین ملت‌های گوناگون دارد و به همین دلیل، نوروز به عنوان «جشن جهانی نوروز و فرهنگ صلح در جهان» تعیین شد و در برج حوت ۱۳۸۸خورشیدی از سوی سازمان ملل متحد به تصویب رسید.(نوروز جشن تحول و بصیرت، ۱۳۹۲، ص۳)

 

  • از دید باورشناسی باستانی و نمادشناسی اسطوره، میتوان بر آن بود که نوروز جشنی‌ست که بازگشت به آغاز، در آن نمادینه شده است. اگر نوروز جشن شادی و شگفتن ا‌ست؛ اگر در نوروز جهان از افسرده‌گی میرهد و برانگیخته میشود؛ اگر مانده‌گی و ایستایی به تکاپو و پویایی دگرگون میگردد؛ اگر هر آن‌چه گجسته و اهریمنانه است، خجسته و ایزدانه میشود؛… از آن‌رو است که جهان به شیوۀ نمادین، به آغاز خویش برمیگردد. نوروز جشن بازگشت به آغاز است. باز گشت به آغاز همراه است با جوانی، شادابی، توانمندی، آسوده‌گی و آرامش!(کزازی، ۱۳۷۶، ص۱۷)

 

  • اگر نوروز را از روزنۀ دین اسلام، ارزش‌یابی کنیم، امروز در کشور ما، پیرامون این جشن، دو دیدگاه وجود دارد:

 

الف) دیدگاه تحریم نوروز: به گونۀ همه‌گانی، هواخواهان این دیدگاه، علمای اهل حدیث و پیروان ایشان می‌باشند. ملا علی قاری هروی و چند تن از فقهای هم‌اندیش وی، با این دیدگاه همسو اند. استدلال ایشان به حدیثی‌ست که از حضرت انس بن مالک(رسول خدا در حالی‌که به مدینه آمدند که مردم این شهر دو روزی برای بازی کردن داشتند. پیامبر پرسید: این دو روز چیست؟ گفتند: در جاهلیت در این روزها جشن و تفریح می‌کردیم. پیامبر گفت: خدا بهتر از این دو روز را برای شما تبدیل کرده است: عید فطر و عید اضحی.) نقل و در سنن «ابوداود» و «نسایی» ذکر شده است. کسانی‌که به تحریم نوروز باورمند اند، جز همین حدیث، هیچ دلیل دیگری ندارند و هیچ نقل و روایت دیگری، به پشتوانه‌ی این حدیث نیامده است.

 

ب) دیدگاه جواز نوروز: پیروان این دیدگاه، روایتی را می‌آورند که با زنده‌گی امام ابوحنیفه گره خورده است و بسیاری از کتب تاریخ و رجال حدیث، نقل کرده‌اند و تا اکنون در بارۀ نادرستی آن، چیزی نیامده است. روایت چنین است که نعمان بن مرزبان(پدرکلان امام ابوحنیفه) به حضرت علی، در روز نوروز «فالوده» داد و حضرت علی گفت: هر روز ما نوروز باد! این گروه باورمند اند که اگر قرار می‌بود پیامبر به تحریم «نوروز» دستور می‌داد، امکان نداشت که حضرت علی بی‌خبر از قضیه باشد و هم‌چنان پدربزرگ امام ابوحنیفه، ضمن ناآگاهی از تحریم، برای حضرت علی، فالوده را تحفه ببرد. اگر جشن نوروز حرام میبود، حتماً حضرت علی، از پذیرفتن فالوده پوزش میخواست و نعمان را سپارش به تحریم جشن نوروز میکرد. در حالی‌که حضرت علی، نه‌تنها به تحریم و سرزنش نوروز نپرداخت؛ بل خوشحال هم شد و هر روز را نوروز خواند! پیروان این دیدگاه باور دارند که حدیث انس بن مالک، به هیچ وجه، بیانگر تحریم نمی‌باشد؛ چه از یک‌سو الفاظ «تحریم» به کار نرفته و از سوی دیگر، نفی حُسن و خوبی از نوروز نشده است. بنابر این هدف از اصطلاح «تبدیل» در حدیث انس بن مالک، تحریم نیست؛ تا جشن گرفتن نوروز را ممنوع قرار دهد.(مصلح، ۱۳۹۵، صص۵- ۹) بزرگداشت از نوروز، به سند تاریخ، در زمان حجاج بن یوسف(امویان)به گونۀ رسمی

در دارالخلافه انجام می‌شد.؛ ولی عمر بن عبدالعزیز، تجلیل از نوروز را کنار گذاشت. در زمان خلفای عباسی، بزرگ‌داشت از این روز به اوج خود رسید و هیچ‌کس در رد آن، از حدیث انس بن مالک، استنادی نکرد! تا جایی‌که هدیه دادن در این روز، از مراسم اصلی و جدا‌ناپذیر این روز شناخته شد و رسم دربار به آن استوار گردید و پژوهشگران بزرگ اسلامی(ثعالبی، جاحظ، طبری، البیرونی، حمزه اصفهانی،…) در این زمینه کتاب‌نامه‌ها نوشتند؛ تهنیت‌نامه‌ها، آداب و رسوم آن را در قالب جمله‌های زیبا گرد آوردند.(همان، صص۱۶- ۱۷)

 

  • در کُل نوروز یکی از مواریث فرهنگی و تمدنی بشریت، نماد ماندگاری و ایستایی مردم آریایی در درازنای تاریخ، جشن رُستاخیز طبیعت، جشن دهقان، نماد تساوی شب و روز، سرآغاز فصل کار و کوشش، جشن تخت‌نشینی جمشید بر سلطنت باختر و ده‌ها مناسبت فرخندۀ تاریخی و فرهنگی بوده است. به باور دوکتور مرادی، نوروز با توجه به انبوه برداشت‌ها و مفاهیمی‌که در رهگذر زمانه‌ها با خود آورده است؛ به دایره‌المعارفی همانندی دارد که در هر برگ آن، می‌توان مفاهیم متباینی از باورها و مناسبت‌ها را به تماشا نشست و به خوانش گرفت، که عمر این روز خجسته، امسال(۱۴۰۰ خورشیدی) به ۵۷۰۰ سال می‌رسد.(مرادی، ۱۳۹۰، ص۲)

 

زنده‌گی‌نامه خیام

ابوالفتح عمر فرزند ابراهیم خیام نیشاپوری، در سال ۴۳۹ مهشیدی در نیشاپور زاده شده و در سال ۵۱۷ مهشیدی، در آن‌جا درگذشت. خیام هم‌روزگار ملک‌شاه سلجوقی و خواجه نظام‌الملک توسی و از جمله کسانی بود که به دستور شاه، به اصلاح سال‌نما پرداخت و ایام سال را، به گونۀ ثابت درآورد. او افزون بر ستاره‌شناسی، در پزشکی و حکمت استاد بود و در ریاضی و فلسفه آثاری دارد. در زمان زنده‌گی‌اش، بیشتر به حکیم معروف بود؛ تا شاعر! آثار خیام به زبان‌های فارسی و عربی، نزدیک به بیست اثر می‌رسد. از جملۀ رساله‌های او به زبان عربی، رساله‌یی‌ست در طبیعیات، معراج، رساله جبر و مقابله، لوازم‌الامکنه، رساله‌یی در حل یک مساله‌جبری،… از آثار فارسی خیام، یکی ترجمه‌ی رساله «خطبه‌الغراء» ابن سیناست و دیگری نوروزنامه، روضه‌القلوب، رساله‌ی وجودیه،… مشهورترین اثر خیام رباعیات اوست، که اندیشه‌های فلسفی او را بازتاب داده‌اند.(خانلری،۱۳۶۶، ص۲۰۲) از دیدگاه صادق هدایت: «نفوذ فکر، آهنگ دل‌فریب، نظر موشگاف، وسعت قریحه، زیبایی بیان، صحت منطق، سرشاری تشبیهات ساده و بی‌حشو و مخصوصاً فلسفه و طرز فکر خیام، مقام ارجمند و جداگانه‌یی برای او احراز می‌کند.»(روشن، ۱۳۷۶، ص۱۶)

 

نگاهی به نوروزنامه

نوروزنامه رساله‌یی‌ست به پارسی، که حکیم عمر خیام، در آن علت پیدایش جشن نوروز، واضع آن و آداب شاهان آریایی را در این جشن شرح می‌دهد. هم‌چنین از شاهان اساطیری و تاریخی آریایی(تا زمان یزدگرد ساسانی) و آیین جهان‌داری و رسوم شاهی ایشان، مطالبی آورده است. افزون بر این‌ها در این اثر، مسائل گوناگون دیگری هم به مناسبت مذکور افتاده و از شاهان داستانی آریایی و آیین جهان‌داری ایشان و پیشه‌ها و رسوم و فنونی‌که نهاده‌اند، یاد شده است.(صفا، ۱۳۸۱، ص۱۱۴) به نوشته هدایت: «نوروزنامه به فارسی ساده و بی‌مانندی نوشته شده که نثر ادبی آن یکی از بهترین و سلیس‌ترین نمونه‌های نثر فارسی است و ساختمان جملات آن خیلی نزدیک به پهلوی می‌باشد و هیچ کدام از کتاب‌های که کم و بیش در آن دوره نوشته شده؛ از قبیل: سیاست‌نامه، چهارمقاله،… از حیث نثر و ارزش ادبی، به پای نوروزنامه نمی‌رسد… موضوع این اثر، یک جشن باشکوه ایرانی، همان ایرانی‌که فاخته بالای گنبد ویرانش کوکو می گوید و بهرام وکاووس و نیشاپور و توسش با خاک یک‌سان شده، از جشن آن دوره تعریف می‌کند و آداب و عادات آن را می‌ستاید… سرتاسر کتاب میل ایرانی ساسانی، ذوق هنری عالی، ظرافت‌پرستی و حس تجمل مانوی را به یاد می‌آورد. نگارنده پرستش زیبایی را پیشه خودش نموده و همین زیبایی در لغات و آهنگ جملات او به خوبی پیداست… خیام نماینده‌ی ذوق خفه شده، روح شکنجه‌دیده و ترجمان ناله و شورش یک ایران بزرگ، با شکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب، کم‌کم مسموم و ویران میشده است.»(روشن، ۱۳۷۶، صص۴۷-۴۹)

 

روش نگارش این کتاب، مبتنی بر سبک عمومی نویسنده‌گان اواخر سده پنجم است و به همین سبب، انشای روان و ساده و خالی از تکلف دارد. عباراتش کوتاه و واژه‌گان تازی آن کم اند و ضمن منقولاتی که به مناسبت بیان آیین و آداب کهن آورده، برخی عبارات دست خورده و فاسد شده‌ی هم دیده می‌شود.(صفا، ۱۳۸۸، صص۹۱۵- ۹۱۶) پرداختن به نوروز، پیش از خیام، در کتاب‌های شاهنامه، تاریخ طبری، آثارالباقیه، زین‌الاخبار، تاریخ بیهقی،…  نیز آمده؛ اما به باور  ملک‌الشعرا بهار، نخستین کتابی که به گونه مستقل، در باره‌ نوروز، در زبان پارسی، سخن گفته باشد، رساله نوروزنامه است. این اثر دارای ابواب و فصول و فهرستی نیست و پیداست که نویسنده با شتاب و بدون دقت و تهیه مقدمات، آن را تألیف کرده است. استاد بهار نوروزنامه را بسیار شیرین، استوار و خوش‌سبک توصیف کرده است.(بهار، ۱۳۸۸، صص۱۷۷- ۱۷۸) پیدا شدن نوروزنامه هم ناگهانی و جالب است. به نوشته‌ی مجتبی مینوی، از حُسن تصادف، در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، در ضمن مجموعه رسایلی‌که به کتابخانه‌ی عمومی برلین منتقل می‌شد، یکی از آن رسایل، نوروزنامه بود. محمد قزوینی از آن عکس می‌گیرد و به وزارت معارف وقت ایران  می‌فرستد. قزوینی چند سطری، در ابتدای مجلدی که حاوی اوراق عکسی‌ست، نوشته که عیناً نقل می‌کنم: «نوروزنامه، تألیف ملک‌الحکماء عمر بن ابراهیم خیام در شرح نوروز و تاریخ آن و آداب، نسخه منحصر به فرد کتابخانه‌ی دولتی برلین، دارای پنجاه و شش صفحه، به قطع وزیری، به خط نسخ، با املای قدیمی… تاریخ کتابت ندارد؛ ولی قطعاً از قرن هفتم هجری موخر نباید باشد. به خرج وزارت جلیله معارف دولت علیه ایران و به اهتمام این ضعیف، محمد بن عبدالوهاب قزوینی، عکس برداشته شد. شهر رجب ۱۳۵۰ مطابق آبان ۱۳۱۰»(خیام، ۱۳۸۵، ص سی) سپس نوروزنامه، با اجازه رسمی وزارت معارف، برای بار نخست، توسط استاد مینوی، در ۱۰۹ برگ، در سال ۱۳۱۲ خورشیدی چاپ شد. از نوروزنامه دو نسخه خطی وجود دارد: یک نسخه در لندن و یکی هم در برلین. نوروزنامه مطبوع به تصحیح مینوی، همان نسخه‌ برلین است. البته مینورسکی، یان‌ریپکا، طباطبایی و برخی کسان دیگر، در اصالت انتساب نوروزنامه به خیام، تردید روا داشته اند!(روشن، ۱۳۷۶، ص۱۵)

 

استاد مینوی، نوروزنامه را از روی سبک انشای سریع، نقص‌های عبارتی و پاره‌یی غلط‌های تاریخی و ادبی آن؛ می‌پندارد که خیام آن را بسیار سردستی، بدون صرف وقت و مطالعه و تحقیق و مراجعه، فقط به اعتماد حافظه و مساعدت خیال، به طور قلم‌انداز، برای هدفی نوشته و به شاه هم‌روزگار خود، پیشکش کرده است. مینوی به برخی از کاستی‌ها و اشتباه‌های آن اشاره می‌کند: «دیبا» را خیام از «دیوبافت» مشتق دانسته؛ سقرات را جزء دانایان طب شمرده؛ جاهای مشبه و مشبه‌به را واژگون آورده؛ ماه‌های سال به گونه‌ی درست معنا نشده،…(خیام، ۱۳۸۵، ص بیست و نهم)

 

بازتاب نوروز در «نوروزنامه» خیام

 

نوروزنامه رساله‌یی‌ست در بیان سبب وضع نوروز، کشف حقیقت آن و این‌که کدام شاه آن را نهاده و چرا آن را بزرگ داشته‌اند. خیام با نوشتن این اثر، شیفته‌گی وافر خود را، به جشن باستانی و دیرپای نوروز و سرزمین اهورایی آریانا نشان داده است. به ویژه با پافشاری بسیار، حفظ و پاسداری این جشن را، نه‌تنها از شهروندان سرزمینش؛ حتا از اقوام ترک و روم هم می‌خواهد! مولف از شاهان اساطیری و تاریخی آریانا، تا زمان یزدگرد، یاد بسیار می‌کند؛ پیشه‌ها، رسوم و فنونی را که ایشان نهاده‌اند، مطابق با روایاتی‌که در شاهنامه‌ها آورده‌ اند، نقل می‌کند. این اثر در نیشاپور نوشته شده، که با تکرار، آیین جهان‌داری شاهان کهن را می‌ستاید. اگر چه خیام در دیباچه، مدعی است که نوروزنامه را، به موجب خواهش و التماس دوستی نوشته؛ اما در حقیقت مخاطبش شاه است. او می‌خواهد شاهان سلجوقی را، که ترک‌تبار اند، از پیشینه و عظمت جشن سترگ آریایی(نوروز) آگاه سازد.

 

در سراسر کتاب، شاهان را به دادگری و بی‌آزاری، که لازمه آبادی و آسایش مردم است، تشویق می‌کند. بزرگ‌ترین فضیلت انسانی، شجاعت را می‌داند و قدرت و عظمت را هم دوست دارد. همیشه خواننده را به خواندن و نوشتن ترغیب می‌کند و دانش را فضیلت بزرگ می‌شمارد. اکنون نوروزنامه را به گونه توصیفی_ تحلیلی؛ اما فشرده به پویش و واکاوی می‌گیرم:

 

در دیباچه، پس از ستایش خدا و درود پیامبر، سبب تألیف کتاب بیان شده است: «سپاس و ستایش مر خدای را جل‌جلاله، که آفریدگار جهانست و دارندۀ زمین و زمانست و روزی‌دِه جانورانست و دانندۀ آشکارا و نهانست. خداوند بی‌همتا و بی‌انباز و بی‌دستور و بی‌نیاز. یکی نه از حد قیاس و عدد، قادر و مستغنی از ظهیر و مدد و درود بر پیغمبران او از آدم صفی تا پیغمبر عربی محمد مصطفی صلی‌الله علیهم اجمعین و بر عترت و اصحاب و برگزیدگان او. چنین گوید(خواجۀ حکیم فیلسوف‌الوقت سیدالمحققین ملک‌الحکماء) عمر بن ابراهیم الخیام(رحمه‌الله علیه) که چون نظر افتاد از آن‌جا که کمال عقلست، هیچ چیز نیافتم شریفتر از سخن و رفیعتر از کلام، چه اگر بزرگوارتر از کلام چیزی بودی، حق تعالی با رسول صلی‌الله علیه خطاب فرمودی، و گفته اند به تازی و «خیر جلیس فی‌الزمان کتاب»، دوستی‌که بر من حق صحبت داشت و در نیک عهدی یگانه بود، از من التماس کرد که سبب نهادن نوروز، چه بوده است و کدام پادشاه نهاد است، التماس او را مبذول داشتم و این مختصر جمع کرده آمد  بتوفیق جل‌جلاله.» (خیام، ۱۳۸۵، ص ۱)

 

در آغاز کتاب نوروزنامه، «اندر سبب نهادن نوروز» آمده که در بخش نخست آن، پیرامون پدید آمدن نوروز بحث شده است: «درین کتاب که بیان کرده آمد، در کشف حقیقت نوروز که بنزدیک ملوک عجم، کدام روز بوده است و کدام پادشاه نهاده است و چرا بزرگ داشته‌اند آن را و دیگر آیین پادشاهان و سیرت ایشان در هرکاری مختصر کرده آید ان‌شاءالله تعالی. اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دَور بود: یکی آنک هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز، به اول دقیقۀ حمل باز آید، بهمان وقت و روز که رفته بود، بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هرسال از مدت همی کم شود، و چون جمشید آن روز را دریافت، نوروز نام نهاد و جشن آیین آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند.»(همان، ص۲)

 

اگر چه بیشترینه تاریخ‌نگاران پارسی‌نویس و عربی‌پرداز، بُن‌مایه‌ی پیدایش جشن نوروز را به جمشید پیوند داده‌اند؛ ولی شماری از سرچشمه‌ها، یادآور شده‌اند که جشن نوروز در روزگار کیومرث، نخستین پادشاه آریایی، نیز پدیدار بوده است. خیام در نوروزنامه‌ی خود می‌نویسد: «چون گیومرت اول، از ملوک عجم بپادشاهی بنشست، خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند، بنگریست که آن روز بامداد، آفتاب به اول دقیقۀ حمل آمد، موبدان عجم را گِرد کرد و بفرمود که تاریخ ازین‌جا آغاز کنند، موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند… چون آن وقت را دریافتند، ملکان عجم، از بهر بزرگ‌داشت آفتاب را و از بهر آن‌که هرکس این روز را در نتوانستندی یافت، نشان کردند، و این روز را جشن ساختند و عالمیان را خبر دادند تا همگنان آن را بدانند و آن تاریخ را نگاه دارند. و چنین گویند که چون گیومرت این روز را آغاز تاریخ کرد، هر سال آفتاب را(و چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصد و شصت و پنج روز) به دوانزده قسمت کرد، هر بخشی سی روز، و هر یکی را ازان نامی نهاد و بفریشته‌ای باز بست، ازان دوانزده فرشته که ایزد تبارک و تعالی، ایشان را برعالم گماشته است. پس آنگاه دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروزی‌ست، سال بزرگ نام کرد و بچهارقسم کرد، چون چهار قسم از این سال بزرگ بگذرد، نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد، و بر پادشاهان واجبست آیین و رسم ملوک بجای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن به اول سال. هرکه روز نوروز جشن کند و بخرمی بپیوندد، تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد،  و این تجربت حکما از برای پادشاهان کرده اند.»(همان، صص ۴- ۵)

در ادامه‌ی این بخش، خیام، نام ماه‌های سال(فروردین، اردیبهشت، خرداد،…) را توضیح داده، که در زمان کیومرث، سال به دوازده بخش، تقسیم شده بود. پس از آن، بخش «اندر تاریخ شاهان و نوروز» می‌آید،که نویسنده به گونه گذرا، از زمان کیومرث تا زمان ملکشاه، این قسمت را یادآوری کرده است: «پس گیومرت این مدت را بدین گونه به دوانزده بخش کرد، و ابتدای تاریخ پدید کرد، و پس ازان چهل سال بزیست، چون از دنیا برفت، هوشنگ بجای او نشست و نهصد و هفتاد سال پادشاهی راند، و دیوان را قهر کرد، و آهنگری و درودگری و بافنده‌گی پیشه آورد، و انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد، و جهان بخرمی بگذاشت، و بنام نیک از جهان بیرون شد. و از پس او طهمورث بنشست، و سی سال پادشاهی کرد، و دیوان را در طاعت آورد، و بازارها و کوچها بنهاد، و ابریشم و پشم ببافت، و رهبان «بُزسپ» در ایام او بیرون آمد، و دین صابیان آورد، و او دین بپذیرفت، و زنار بربست، و آفتاب را پرستید، و مردمان را دبیری آموخت، و او را طهمورث دیوبند خواندندی. و از پس او، پادشاهی ببرادرش جمشید رسید، و ازین تاریخ هزار و چهل سال گذشته بود، و آفتاب اول روز بفروردین تحویل کرد و ببرج نهم آمد، چون از ملک جمشید چهار صد و بیست و یک سال بگذشت، این دور تمام شده بود، و آفتاب بفروردین خویش به اول حمل باز آمد، و جهان بروی راست گشت، دیوان را مطیع خویش گردانید، و بفرمود تا گرمابه ساختند، و دیبا را ببافتند، و دیبا را پیش از ما دیوبافت خواندندی اما آدمیان بعقل و تجربه و روزگار، بدین‌جا رسانیده اند که می‌بینی، و دیگر خر را بر اسب افگند، تا استر پدید آمد، و جواهر از معادن بیرون آورد، و سلاح‌ها و پیرایها همه اوساخت، و زر و نقره و مس و ارزیز و سُرب از کانها بیرون آورد، و تخت و تاج و یاره و طوق و انگشتری او کرد، و مشک و عنبر و کافور و زعفران و عود و دیگر طیبها او بدست آورد، پس در این روز که یاد کردیم جشن ساخت و نوروزش نام نهاد، و مردمان را فرمود که هرسال چون فروردین نو شود، آن روز جشن کنند…»(همان، صص ۷-۸)

در ادامه‌ی این بحث، خیام در باره‌ دگردیسی شخصیت جمشید سخن می‌زند، که چرا بخت و تختش ناپایدار گشت و چه‌گونه ضحاک به جای او نشست: «و جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای‌ترس بود، و جهانیان او را دوست‌دار بودند و بدو خرم، و ایزد تعالی او را فری و عقلی داده بود که چندین چیزها بنهاد و جهانیان را بزر و گوهر و دیبا و عطرها و چهارپایان بیاراست، چون از ملک او چهارصد و اند سال بگذشت، دیو بدو راه یافت، و دنیا در دل او شیرین گردانید، و دنیا در دل کسی شیرین مباد، منی در خویشتن آورد، بزرگ‌منشی و بیدادگری پیشه کرد، و از خواستۀ مردمان گنج نهادن گرفت، جهانیان از او برنج افتادند، و شب و روز از ایزد تعالی زوال ملک او میخواستند، آن فر ایزدی از او برفت، تدبیرهاش همه خطا آمد. بیوراسپ که او را ضحاک خوانند، از گوشه‌یی درآمد و او را بتاخت. مردمان او را یاری ندادند از آنک ازو رنجیده بودند، بزمین هندوستان گریخت، بیوراسپ بپادشاهی بنشست و عاقبت او را بدست آورد و پاره به دو نیم کرد، و بیوارسپ هزار سال پادشاهی کرد، به اول دادگر بود و به آخر بی‌داد گشت هم بگفتار و بکردار. دیو از راه بیفتاد، و مردمان را رنج مینمود تا افریدون از هندوستان بیامد و او را بکشت و بپادشاهی بنشست، و افریدون از تخم جمشید بود، پانصد سال پادشاهی کرد، چون صد و شصت و چهار سال از ملک افریدون بگذشت، دور دوم از تاریخ گیومرت تمام شد، و او دین ابراهیم علیه‌السلام پذیرفته بود، و پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید، و خیمه و ایوان او ساخت، و تخم و درختان میوه‌دار و نهال و آبهای روان در عمارت و باغها او آورد، چون ترنج و نارنج و بادرنگ و لیمو و گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد، و مهرگان هم او نهاد و همان روز که ضحاک را بگرفته و ملک بر وی راست گشت، جشن سده بنهاد و مردمان که از جور و ستم ضحاک برسته بودند، پسندیدند، و از جهت فال نیک آن روز را جش کردندی، و هر سال تا امروز آیین آن پادشاهان نیک عهد، در ایران و توران بجای می‌آرند. چون آفتاب بفروردین خویش رسید، آن روز آفریدون به نو جشن کرد، و از همه جهان مردم گرد آورد، و عهدنامه نبشت، و گماشتگان را داد فرمود، و ملک بر پسران قسمت کرد: ترکستان از آب جیحون تا چین و ماچین تور را داد، و زمین روم مر سلم را، و زمین ایران و تخت خویش را به ایرج داد، و ملکان ترک و روم و عجم همه از یک گوهرند و خویشان یکدیگرند و همه فرزندان افریدون اند و جهانیان را واجبست آیین پادشاهان بجای آوردن، از بهر آنک از تخم وی اند. چون روزگار او بگذشت و آن دیگر پادشاهان که بعد ازو بودند تا بروزگار گشتاسپ، چون از پادشاهی گشتاسپ سی سال بگذشت، زردشت بیرون آمد، و دین گبری آورد. و گشتاسپ دین او بپذیرفت و بران میرفت و از گاه جشن افریدون تا این وقت، نهصد و چهل سال گذشته بود، و آفتاب نوبت خویش به عقرب آورد، گشتاسپ بفرمود تا کبیسه کردند و فروردین آن روز، آفتاب به اول سرطان گرفت و جشن کرد و گفت این روز را نگاه دارید و نوروز کنید که سرطان طالع عملست، و مر دهقانان را و کشاورزان را بدین وقت حق بیت‌المال دادن آسان بود، و بفرمود که هر صد و بیست سال کبیسه کنند تا سالها برجای خویش بماند و مردمان اوقات خویش بسرما و گرما بدانند. پس آن آیین تا بروزگار اسکندر رومی که او را ذوالقرنین خوانند، بماند… بروزگار اردشیر پاپکان، که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت و آن روز را نوروز بخواند… بروزگار نوشیروان عادل، چون ایوان مداین تمام گشت، نوروز کرد و رسم جشن بجا آورد، چنانک آیین ایشان بود… بروزگار مامون خلیفه، او بفرمود تا رصد بکردند و هر سالی که آفتاب بحمل آمد نوروز فرمود کردن، و زیج مأمونی برخاست و هنوز از آن زیج تقویم میکنند، تا بروزگار المتوکل علی‌الله، متوکل وزیری داشت نام او محمد بن عبدالملک، او را گفت افتتاح خراج در وقتی میباشد که مال دران وقت، از غله دور باشد و مردمان را رنج میرسد، و آیین ملوک عجم چنان بوده است که کبیسه کردند تا سال بجای خویش باز آید، و مردمان را بمال گزاردن رنج کمتر رسد، چون دست شان به ارتفاع رسد، متوکل اجابت کرد و کبیسه فرمود، و آفتاب را از سرطان بفروردین باز آوردند و مردمان در راحت افتادند و آن آیین بماند… و سلطان سعید معین‌الدین ملکشاه را انارالله برهانه، ازین حال معلوم کردند، بفرمود تا کبیسه کنند و سال را بجایگاه خویش باز آرند، حکمای عصر از خراسان بیاوردند، و هر آلتی که رصد را بکار آید، بساختند از دیوار و ذات‌الحلق و مانند این، و نوروز را بفروردین بردند و لیکن پادشاه را زمانه زمان نداد و کبیسه تمام ناکرده بماند، این است حقیقت نوروز و آنچ از کتابهای متقدمان یافتیم و از گفتار دانایان شنیده‌ایم.»(همان، صص ۹- ۱۳)

بخش دیگر نوروزنامه، «اندر آیین پادشاهان عجم» است، که خیام شاهان پیشین را با شاهان و امیران پسین مقایسه کرده، برتری‌ها و ویژه‌گی‌های شاهان آریایی را چنین برشمرده است:

 

  • در همه دوران، مهمان‌نواز بودند و خوان‌شان مملو، نیکو و باز بود.
  • به ساخت و ساز شهرها، ساختمان‌ها، رباط‌ها،… به شوق و جدیت می‌پرداختند.
  • به آموختن دانش و حکمت کوشش می‌کردند.
  • بسیار جوان‌مرد و سخاوت‌پیشه بودند.

 

  • در هر شهر و روستایی، مخبران نیرومند سیاسی و اجتماعی داشتند، تا از احوال رعیت و دست‌اندازی‌های دشمنان‌شان آگاه باشند.
  • قلب مهربان داشتند و از سر گناهان مردم در می‌گذشتند؛ مگر سه گناه(افشا کننده راز دولت، ناسزا گوینده یزدان، تمرد کننده از امر شاه) را نمی‌بخشیدند و گناه‌کار را به گونه آنی، مجازات می‌کردند.
  • همیشه راه‌ها را از دزدان و مفسدان ایمن می‌داشتند.

 

«آمدن موبد موبدان و نوروزی آوردن» از مهمترین و دلچسپ‌ترین بخش‌های نوروزنامه است. در روز نخست نوروز، نخستین کسی‌که نزد شاه می‌آید، موبد موبدان است و آن هم با هدیه‌های نمادین و شایسته؛ خیام این بخش را، این‌گونه به تصویر میکشد: «آیین ملوک عجم، از گاه کیخسرو تا بروز گار یزدجرد شهریار، که آخر ملوک عجم بود، چنان بوده است که روز نوروز، نخست کس از مردمان بیگانه، موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پر می، و انگشتری، و درمی و دیناری خسروانی، و یک دسته خوید سبز رُسته، و شمشیری، و تیر و کمان، و دوات و قلم، و اسپی، و بازی، و غلامی خوب‌روی. و ستایش نمودی و نیایش کردی او را بزبان پارسی بعبارت ایشان. چون موبد موبدان از آفرین بپرداختی، پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمت‌ها پیش آوردندی.»(همان، ص۱۸)

پس از پیشکش هدیه‌ها، موبد موبدان در پیشگاه شاه، یک سخنرانی ستایشی و نیایش‌گونه میداشت، که خیام این سخنرانی را زیر نام «آفرین موبد موبدان بعبارت ایشان» آورده است: «شها، بجشن فروردین بماه فروردین آزادی گزین بر یزدان و دین کیان. سروش آورد ترا دانایی و بینایی بکاردانی، و دیر زی با خوی هژیر، و شاد باش برتخت زرین، و انوشه خور بجام جمشید، و رسم نیاکان در همت بلند و نیکوکاری و ورزش داد و راستی نگاه‌دار، سرت سبز باد و جوانی چو خوید، اسپت کامگار و پیروز، و تیغت روشن وکاری بدشمن، و بازت گیرا و خجسته بشکار، و کارت راست چون تیر، و هم کشوری بگیر نو، برتخت با درم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامی، و درم خوار، و سرایت آباد، و زنده‌گانی بسیار.»(همان، صص ۱۸- ۱۹)

پس از این سخنرانی، موبد موبدان، هدیه‌ها را با ظرافت ویژه، تقدیم شاه می‌کرد: «چون این بگفتی، چاشنی کردی و جام بملک دادی، و خوید در دست دیگر نهادی، و دینار و درم در پیش تخت او بنهادی، و بدین آن خواستی که روز نو و سال نو، هر چه بزرگان اول دیدار، چشم بران افگنند، تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، و آن بر ایشان مبارک گردد، که خرمی و آبادانی جهان در این چیزهاست که پیش ملک آوردندی.»(همان، ص۱۹)

پس از این بخش، خیام تا پایان نوروزنامه، در باره هدیه‌هایی(جام زرین پُر می، انگشتری، درهم و دینار خسروانی، خوشه سبز جو، شمشیر، تیر و کمان، دوات و قلم، اسپ، باز و غلام خوب‌روی) که موبد موبدان در روز نوروز، به شاه پیش‌کش می‌کرد، بحث‌های جداگانه کرده و هر کدام را به توصیف و تحلیل گرفته است. اکنون هر بخش را به گونه فشرده به پویش می‌گیرم:

– در بخش «اندر یاد کردن زر و آنچه واجب بود در باره‌ی او»، زر را قوت قلب، شادی‌بخش دل، روشن‌کنندۀ چشم، افزایندۀ عیش،… وصف کرده است. در سطرهای نخست این مقاله میخوانیم: «زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه، و نخست کس که زر و سیم از کان، بیرون آورد جمشید بود، و چون زر و سیم از کان بیرون آورد، فرمود تا زر را چون قرصۀ آفتاب گرد کردند، و بر هر دو روی صورت آفتاب مُهر نهادند و گفتند این پادشاه مردمانست اندرین زمین، چنانک آفتاب اندر آسمان، و سیم را چون قرصۀ ماه کردند، و بر هر دو روی صورت ماه مُهر نهادند و گفتند این کدخدای مردمانست اندر زمین، چنانک ماه اندر آسمان…»(همان، ص ۲۰) در پایان هم، پیرامون قوت زر، سه حکایت از شاهان ساسانی(انوشه‌روان و خسرو پرویز) آورده است.

– در بخش «یاد کردن انگشتری و آنچه واجب آید در باره‌ی او»، انگشتری را زینت و شایستۀ بزرگان خوانده و آن را نماد عظمت، مروت، رای قوی و عزم درست ایشان گفته است. سطرهایی از این مقاله را به خوانش میگیریم: «انگشتری زینتی است سخت نیکو و بایستۀ انگشت، و بزرگان گفته اند نه از مروت باشد که بزرگان انگشتری ندارند، و نخستین کسی که انگشتری کرد و به انگشت درآورد، جمشید بود. و چنین گفته اند که انگشت بزرگان بی‌انگشتری چون نوریست بی‌علم، و انگشتری مر انگشت را، چون علمست مر میان را… و انواع انگشتری بسیار است و لیکن ملوک را به جز دو نگینه روا نبود داشتن، یکی یاقوت که از گوهرها قسمت آفتاب است، و شاه گوهرهای ناگدازنده است، و هنر وی آنکه شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند، و همه سنگها ببرد، مگر الماس را، و نیز خاصیتش آنک به او مضرت تشنگی باز دارد… و دیگر از پیروزه از بهر نامش را و از بهر عزیزی و شیرینی دیدارش، و خاصیتش آنک چشم زده‌گی باز دارد، و مضرت ترسیدن در خواب…»(همان، صص۲۶- ۲۸) در پایان هم سه حکایت از اسکندر، یزدگرد و امین‌الرشید آورده که عظمت و شگون انگشتری را بیان کرده است.

– در بخش «یادکردن خَوید و آنچه واجب آید در باره‌ی او»، از سودمندی‌ها، درمان بیماری‌ها، خوراکه‌ها و شگون‌هایی جو یادآوری شده است. در سطرهای نخست این مقاله میخوانیم: «جو رُسته را ملوک عجم بفال سخت بزرگ داشتندی، بحکم آنک در وی منافع بسیارست و از حبوب که پیوسته غذا را شاید، وی زودتر رسد و بدو مثل زنند که چهل روز از انبار به انبار رسد. هر کجا بیندازی، برآید و زودتر از همه دانها بالد، و جوست که هم دارو را و هم غذا را شاید و حکما و زهاد، غذای خویش جو اختیار کرده اند، و چنین گفته اند که از خوردن وی، خون کثیف و فاسد نخیزد که به استفراغ حاجت افتد، و نیز از بیماری دموی و صفرایی بیشتر ایمن بود، و اطبای عراق وی را ماء مبارک خوانند و وی آن چیزیست که بیست و چهارگونه بیماری معروف را سود دارد…»(همان، ص۳۰) در پایان بخش هم، در بارۀ سودمندی‌های جو، سخنان و حکایاتی از حضرت آدم، پیامبر اسلام، هرمز و قابوس وشمگیر آورده است.

– در بخش «یادکردن شمشیر و آنچه واجب آید در باره‌ی او»، خیام شمشیر را این‌گونه به توصیف می‌گیرد: «شمشیر پاسبان ملک است، و نگاهبان ملت، و تا وی نبود، هیچ ملک راست نایستد، چه حدهای سیاست به وی توان نگاه داشت، و نخستین گوهری که از کان بیرون آوردند، آهن بود، زیرا که بایسته‌ترین آلتی مر خلق را او بود، و نخست کس که از وی سلاح ساخت، جمشید بود. و همه سلاح با حشمت است و بایسته، و لیکن هیچ از شمشیر با حشمت‌تر و بایسته‌تر نیست، که وی مانندۀ آتش است با شعاع و ذوحدین. و زیرکان گفته‌اند که جهان بی‌آهن، چون مردی جوانست بی‌ذکر، که ازو هیچ تناسل نیاید. و چون از روی خرد بنگرند، مصالح جهان همه زیر بیم و اومیدست، و بیم و اومید، به شمشیر باز بسته است، چه یکی به آهن بکوشد تا امیدش برآید، و یکی از آهن بگریزد تا بیمش نگهبان او شود. و تاج برسر ملوک که می‌ایستد، به آهن می‌ایستد، و گنج شان که پر میشود به آهن میشود…»(همان، ص۳۴) در پایان هم، نویسنده از چهارده گونه شمشیر(یمانی، هندی، قلعی، مصری،…) یاد کرده است.

– در بخش «یاد کردن تیر و کمان و آنچه واجب بود در باره‌ی ایشان»، از خواص، فواید و قسمت‌های تیر و کمان سخن آمده است. سطرهای نخست آن، این‌گونه آغاز می‌یابد: «تیر و کمان سلاحی بایسته است، و مر آن را کاربستن ادبی نیکوست، و پیغامبر علیه‌السلام فرموده ‌است علموا صبیانکم الرمایه و السباحه، گفت بیاموزید فرزندان را تیراندازی و شناو، و نخست کسی که تیر و کمان ساخت، گیومرت بود، و کمان وی بدان روزگار چوبین بود…»(همان، ص ۳۹) در پایان هم، پیرامون عظمت و جایگاه این جنگ‌افزار کهن، پنج حکایت از سام نریمان، بهرام گور، انوشه‌روان، سیف ذی‌یزن و حکیمی آورده است.

–  در بخش «یاد کردن قلم و خاصیت او و آنچه واجب آید در باره‌ی او»، نویسنده در مورد خاصیت، هنر و انواع قلم سخن زده و همچنان شیوه خط نیکو نوشتن را بیان کرده است. در این مقاله می‌خوانیم: «قلم را دانایان مشاطۀ ملک خوانده‌اند و سفیر دل، و سخن تا بی‌قلم بود، چون جان بی‌کالبد بود، و چون بقلم باز بسته شود، با کالبد گردد و همیشه بماند… و نخست کسی که دبیری بنهاد، طهمورث بود. و مردم اگر چند با شرف گفتارست چون بشرف نوشتن دست ندارد، ناقص بود، چون یک نیمه از مردم، زیرا که فضیلت نوشتن است فضیلتی سخت بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد، زیرا که وی است که مردم را از مردمی، بدرجۀ فرشتگی رساند، و دیو را از دیوی، بمردمی رساند. و دبیری آنست که مردم را از پایۀ دون، بپایۀ بلند رساند تا عالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود، و همچنان مردمان بفضیلت سخن، از دیگر حیوانات جدا گردد و بر ایشان سالار شود…»(همان، ص۴۴) در پایان هم، سه حکایت از فضیلت قلم نوشته است.

– در بخش «یاد کردن اسپ و هنر او و آنچه واجب آید در باره‌ او»، دیدگاه بزرگان را پیرامون جایگاه، عظمت و سودمندی‌های اسپ آورده است: «چنین گویند که از صورت چهارپایان، هیچ صورت نیکوتر از اسپ نیست، چه وی شاه همه چهارپایان چرنده است… و مر اسپ را پارسیان باد جان خوانده‌اند، و رومیان آن را بادپای، و ترکان گام‌زن کام‌ده، و هندوان تخت پران، و تازیان براق بر زمین… چنین گویند روزی بر سلیمان علیه‌السلام اسپ عرض کردند، وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را، فرمان بردار من کرد، یکی با جان و یکی بیجان، تا به یکی زمین میسپرم و به یکی هوا. و کیخسرو گفت هیچ چیزی در پادشاهی، بر من، گرامی‌تر از اسپ نیست… خسرو پرویز گوید که پادشاه، سالار مردانست و اسپ سالار چهارپایان. و بزرگان گفته‌اند اسپ را عزیز باید داشت، که هرکه اسپ را خوار دارد، بر دست دشمن خوار گردد…»(همان، صص۵۱- ۵۲) در پایان مقاله هم، گونه‌های اسپ(خنگ، کمیت، سمند، اشقر، رخش، ارغون، الوس، چرمه، شبدیز،…) را ذکر کرده است.

–  در بخش «اندر ذکر باز و هنر او و آنچه واجب آید در باره‌ی او»، خیام «باز» را شاه پرنده‌گان و همدم شکارگاه شاهان خوانده و آورده است: «باز مونس شکارگاه ملوکست، و به وی شادی آرند، و وی را دوست دارند، و در باز خویها بود، چنانک اندر ملوک بود، از بزرگ‌منشی و پاکیزگی. و پیشینگان چنین گفته‌اند که شاه جانوران گوشتخوار بازست، و شاه چهارپایان گیاه‌خوار اسپ، و شاه گوهرهای ناگدازنده یاقوت، و شاه گوهرهای گدازنده زر، و از بهر این حال باز بملوک مخصوصترست که بدیگر مردمان، و مر باز را حشمتی است که پرندگان دیگر را نیست. و عقاب از وی بزرگتر است و لیکن وی را آن حشمت نیست که باز را، و پادشاهان دیدار وی را بفال دارند… انواع بسیارست، و لیکن از همه سپید چرده بهتر و باز سرخ‌فام و یا زرد تمام، و بشکار حریصتر سپید چرده بود، ولیکن بیمارناک بود و بدخو، و پس از وی زرد حریصتر و تندرست‌تر، و ازین هر دو سرخ‌فام درست‌تر، لیکن بدخو بود، و به کالبد از همه بزرگتر بود…»(همان، صص۵۶- ۵۷) در پایان هم، دو حکایت از ماهان و ابوعبدالله خطیب، پیرامون خاصیت و بزرگی باز آورده است.

–  در بخش «گفتار اندر منفعت شراب»، خیام از گونه‌های شراب(تلخ، ریحانی، ممروق، خرمایی، مویزی،…) یادکرده و نیز سود ، زیان و دفع زیان هر کدام آن را نوشته است. در آغازین سطرهای این فصل، در باره سودمندی شراب می‌نویسد: «داناآن طب چنین گفته‌اند، چون جالینوس و سقراط و بقراط و بوعلی سینا و محمد زکریا که هیچ چیز در تن مردم نافع‌تر از شراب نیست، خاصه شراب انگوری تلخ و صافی، و خاصیتش آنست که غم را ببرد، و دل را خرم کند، و تن را فربه کند، و طعامهای غلیظ را بگذارد، و گونۀ رو سرخ کند، و پوست تن را تازه و روشن گرداند، و فهم و خاطر را تیز کند، و بخیل را سخی و بددل را دلیر کند، و خورندۀ شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد، از جهت آنک تبها و بیماری که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند و سبب آنک میخواره را گاه‌گاه می‌افتد، و گاه اسهال نگذارد که خلط بد در معده گرد آید، و گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده‌اند، و گروهی ناقد عقل، و گروهی صراف دانش، و گروهی معیار هنر، و بزرگان شراب را صابون الهم خوانده‌اند و گروهی مفرح‌الغم… و فضیلت شراب بسیار است، اکنون فصلی در منفعت شراب و مضرت و دفع مضرت شرابها یاد کنیم از گفتار جالینوس حکیم و محمد زکریای رازی و خواجه ابوعلی سینا و اطبای بزرگ…» (همان، صص۶۰- ۶۱) سپس در چهار برگ، منافع و اضرار انواع شراب را اظهار کرده و هم‌چنان دفع مضرت هر کدام را بیان نموده است. در پایان فصل هم، داستانی چه‌گونه‌گی پیدایش درخت رز و پدید آمدن انگور و شراب را آورده است.

– واپسین بخش، «گفتار اندر خاصیت روی نیکو» نام دارد. در این بخش پیرامون فضیلت، خاصیت، مرتبت و القاب روی زیبا و نیکو بحث شده است. خیام باورمند است که: «روی نیکو را داناآن سعادت بزرگ دانسته‌اند، و دیدنش را بفال فرخ داشته‌اند، و چنین گفته‌اند که سعادت دیدار نیکو، در احوال مردم همان تأثیر کند، که سعادت کواکب سعد بر آسمان… روی نیکو دلیل نیکبختی این جهانست، و چون روی نیکو با خوی نیکو یار شود آن نیکبختی به غایت رسید باشد، و چون بظاهر و باطن نیکو بود، محبوب خدا و خلق گردد. و مر دیدار نیکو را چهار خاصیت است، یکی آنک روز خجسته کند بر بیننده، و دیگر آنک عیش خوش گرداند، و سدیگر آنک به جوانمردی و مروت راه دهد، و چهارم آنک بمال و جاه زیادت کند. و رسول علیه‌السلام گفته است اطلبوا حاجاتکم من حسان‌الوجوه، گفت حاجت خویش را از نیکورویان بخواهید. و هرکس از روی شطارت، مر روی نیکو را صفت کرده‌اند و لقبی نهاده، گروهی میدان عشق نهاده‌اند، و گروهی صحرای شادی، و روضۀ مهر، و پیرایۀ آفرینش، و نشانۀ بهشت گفته‌اند…»(همان، صص۷۱-۷۲) در پایان فصل هم، دو حکایت از جمال‌پرستی عبدالله طاهر و محمود غزنوی آورده است.

خیام، نورزنامه را از برای شگون خوب، به «روی نیکو» فرجام می‌بخشد و این نکته را، در سطرهای پایانی اثرش می‌نویسد: «و این کتاب را از برای فال نیک، بر روی نیکو ختم کرده آمد. مبارک باد بر نویسنده و خواننده.»(همان، ص۷۷)

 

رباعیات نوروزی خیام

خیام اندیشه‌های فلسفی و نگاهِ حکیمانه‌ی خود را با عبارت‌های ساده و در تنپوشه رباعی‌گنجانده است. رباعیات اصیل خیام را بین ۱۶، ۳۶ و ۶۶ انگاشته‌اند. هرچند سدها رباعی، به نام او در کتاب‌ها و گزینه‌ها درج است؛ که به تعبیر «ژوکوفسکی»، از نوع «رباعیات سرگردان» اند که سروده‌ دیگران را به خیام نسبت داده‌اند. نخستین کسی‌که رباعیات خیام را به انگلیسی برگردان کرد و باعث شهرت او در جهان شد، «ادوارد فیتز جرالد» انگلیسی بود که در سال ۱۸۵۹ میلادی، ۷۵ پارچه رباعی خیام را ترجمه منظوم و هنرمندانه کرد. پسان‌ها از روی ترجمه جرالد و یا از متن فارسی؛ به زبان‌های دنمارکی، فرانسوی، آلمانی، سویدنی، ایتالوی، لاتین، اردو، عربی، ترکی، روسی، ارمنی، اسپانوی، گجراتی، هالندی، مجاری،… هم برگردان شد.(یوسفی،۱۳۸۳، ص۱۰۷) پیرامون رباعیات وی، خاورشناسان نامداری؛ چون: ژوکوفسکی،کریستن‌سن، نیکلاس، وپکه، براون، روزنفلد، آربری، پیرپاسکال، رنان، پاتر، یان‌ریپکا، برتلس،… پویش‌های فراوانی داشته‌اند. به باور هدایت: «خیام در شعر پیروی از هیچ‌کس نمی‌کند. ترانه‌هایش به قدری ساده، طبیعی و به زبان دلچسپ ادبی و معمولی گفته شده، که هر کسی را شیفتۀ آهنگ و تشبیهات قشنگ آن مینماید… او قادر است که الفاظ را موافق فکر و مقصود خودش انتخاب کند. شعرش با یک آهنگ لطیف و طبیعی جاری و بی‌تکلف است.»(روشن، ۱۳۷۶، ص۳۹) با یک خوانش گذرا از رباعیات خیام، می‌بینیم که این سُراینده نوروز پسند، در چند جای به گونه روشن، از این جشن باستانی، یادآوری کرده است:

 

برچهره‌ گل، نسیم نوروز خوش است                              در صحن چمن، روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت، هرچه گویی خوش نیست                  خوش باش و ز دی مگو، که امروز خوش است

(خیام، ۱۳۸۹، ص۱۴)

چون ابر به نوروز، رخِ لاله بشست                               برخیز و به جامِ باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگهِ توست                              فردا همه از خاک تو برخواهد رُست

(همان، ص۱۶)

چون لاله به نوروز، قدح گیر به دست                             با لاله‌رخی، اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی، که این چرخ کهن                             ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

(همان، ص۱۸)

روزی‌ست خوش و هوا نه گرمست و نه سرد                   ابر از رخ گلزار، همی‌شوید گرد

بلبل به زبانِ حال خود، با گل زرد                                   فریاد همی‌کند که می‌باید خورد

(همان، ص۴۸)

 

نتیجه‌گیری

نوروز که آغاز شادابی و سرزنده‌گی‌ست و هنگامه‌ی رُستن‌ها و شگفتن‌ها و روزگار جوشش‌ها و جنبش‌ها؛ از زمانه‌های دور، مورد ستایش و بزرگداشت آریایی‌ها بوده است. جشن نوروز، بازتاب‌گر پیشینه‌ی درخشان تاریخی و فرهنگی سرزمین کهن‌سال ماست که در پویه تاریخ، به سان «درفش سیاسی فرهنگ و اندیشه آریایی»، کارآیی و چهره‌نمایی داشته است. این جشن گنجینه‌یی بی‌کران از اقیانوس هنر و دانش آریایی‌ست و به راستی مجموعه‌یی از ویژه‌گی‌ها و آموزه‌های فرهنگ، تمدن، تاریخ و آیین سرزمین‌مان را به نمایش می‌گذارد. از سیمای تاریخی نوروز، چنین برمی‌آید که این جشن مانا، خاطره‌ها و یادواره‌های زنده‌گانی بشر را در پیوند با هستی، در دوره‌های گوناگون تاریخ، بازتاب داده است.

نوروز یک جشن طبیعی و مردمی بوده و هیچ‌گونه پیوند مذهبی و دینی نداشته و ندارد. اگر برخی از رسم‌ها و آیین‌های بازمانده‌ی ادیان میترایی، زردشتی، مسیحی و اسلام  را در آن می‌بینیم، چیزهایی هستند که پس از سده‌ها، به نوروز برچسپ خورده‌اند و به این جشن باستانی افزود شده اند.

این جشن خجسته، همواره در سرود و سخن بزرگان ادب و فرهنگ سرزمین ما جاری بوده، که یکی از این ناموران اندیش‌مند، حکیم عمر خیام است. خیام افزون بر رباعی‌های نوروزی، نخستین کسی‌ست که در باره جشن با شکوه نوروز، اثر ماندگار «نوروزنامه» را نوشت. نوروزنامه رساله‌یی‌ست که خیام، در آن علت پیدایش جشن نوروز، واضع آن و آداب شاهان آریایی را شرح می‌دهد. همچنان از شاهان اساطیری و تاریخی آریایی و آیین جهان‌داری و رسوم شاهی آن‌ها، مطالبی آورده است.

انشای نوروزنامه روان، ساده و بی‌تکلف است. عباراتش کوتاه و واژه‌گان عربی آن کم اند. خیام با نوشتن این اثر، آگاهانه خواسته تا پاسدار راستین و استوار هویت والا و فرهنگ پُربار خود باشد. فرهنگ و هویتی که در آن زمان و در این روزگار، به گونه‌های پیدا و پنهان، مورد آماج دژخیمانه دشمنان سنگ‌دل و کور ذهنش قرار داشته و همیشه این ددمنشان کوشیده‌اند که با اختناق و تفکر قشری و زمخت‌شان، سد راه اندیشه‌های سیال و پویا شوند!

 

 رویکردها

  • آریان‌فر، شمس‌الحق.(۱۳۸۸). جستارهای در تاریخ و فرهنگ. کابل، میوند، چاپ نخست.
  • آریان‌فر، شمس‌الحق.(۱۳۹۰). رسالت فرهنگ. کابل: میوند، چاپ نخست.
  • بهار، محمد تقی.(۱۳۸۸). سبک‌شناسی(جلد دوم). تهران: زوار، چاپ سوم.
  • جاوید، عبدالاحمد.(۱۳۸۴). نوروز خوش‌آیین. کابل: چاپ دوم.
  • خانلری، زهرا.(۱۳۶۶). فرهنگ ادبیات فارسی. تهران: توس، چاپ سوم.

۶- خلیق، صالح‌محمد.(۱۳۸۱). جشن‌های آریایی. بلخ: کمیسیون فرهنگی برگزاری جشن نوروز و گل سرخ، چاپ دوم.

۷- خیام، عمر بن ابراهیم.(۱۳۸۹). رباعیات خیام. تهران: شهزاد، چاپ نخست.

۸- خیام، عمر بن ابراهیم.(۱۳۸۵). نوروزنامه. تصحیح و تحشیه مجتبی مینوی. تهران: اساطیر، چاپ دوم.

۹- خیام، مسعود.(۱۳۷۵). خیام و ترانه‌ها. تهران: نخستین، چاپ نخست.

۱۰- روشن، محمد.(۱۳۷۶). ترانه‌های خیام. تهران: صدای معاصر، چاپ نخست.

۱۱- سجادی، سید جعفر.(۱۳۸۹). فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی. تهران: طهوری، چاپ نهم.

۱۲- صفا، ذبیح‌الله.(۱۳۸۸). تاریخ ادبیات در ایران(جلد دوم). تهران: فردوس، چاپ هفدهم.

۱۳- صفا، ذبیح‌الله.(۱۳۸۱). گنج وگنجینه. تهران: ققنوس، ویرایش دوم، چاپ ششم.

۱۴- کزازی، جلال‌الدین.(۱۳۷۶). پرنیان پندار. تهران: روزنه، چاپ نخست.

۱۵- مرادی، صاحب‌نظر.(۱۳۹۰). سلام بر نوروز آریایی. کابل: سعید، چاپ نخست.

۱۶- مصلح، محمد صالح.(۱۳۹۵). نوروز در ترازوی اسلام. بی‌جا: سرور سعادت، چاپ نخست.

۱۷- نیکنام، کورش.(بی‌تا). از نوروز تا نوروز. تهران: فروهر، چاپ سوم.

۱۸- یوسفی، غلام‌حسین.(۱۳۸۳). چشمۀ روشن. تهران: علمی، چاپ دهم.

۱۹- نوروز جشن تحول و بصیرت.(۱۳۹۲). بی‌جا: سازمان جوانان میهن، چاپ نخست.

۲۰- پایگاه انترنیتی خِردگان

۲۱- پایگاه انترنیتی ویکی‌پدیا

اشتراک گزاری از این طریق:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فراخوان