اورنگ هفتم: سرودهی شبگیر پولادیان با دکلمهی گیتی عصیان | میتوان رنگ دل آیینه گون خود شدن
میتوان رنگ دل آیینه گون خود شدن چون زلال آبی درد درون خود شدن در بنفشای گل سرخی که پرپر میشود لالهی بشگفته بر دامان
میتوان رنگ دل آیینه گون خود شدن چون زلال آبی درد درون خود شدن در بنفشای گل سرخی که پرپر میشود لالهی بشگفته بر دامان
سر بزن اینجا هوای تازه استشمام کن جادهای تنهاست اینسوها هوای گام کن جاده میخواند سرود گامهایت نازنین زود تصمیمی بگیر و ترک صبح و
آسمان معبد جان است بیا دف بزنیم خانهٔ عشق کلان است بیا دف بزنیم لحظهها جاری مستانهی رود است اینجا هر چه موج است روان
ما را شرار عشق به وضع عجیب سوخت یعنی که هست و بود از آن یک لهیب سوخت راحت چو خواستیم دمی درپناه صبر از دل خبر رسید که صبر
مرا به بزم غزلهای عاشقانه ببر به یاد کابل زیبای نازدانه ببر فضای عشق من از تو ستارهباران است مرا به قصۀ شبهای جاودانه ببر به
یارب این شام سیه را سحری خواهد بود وز دم صبحِ سعادت اثری خواهد بود آرزو مرد، دل افسرده شد و عمر گذشت دیگر از
پس از پرواز هم، پروانه جان! پرواز میماند فروغت میرود، از تو فقط آواز میماند چه شهری! از نگاه مردمش افسرده خواهی شد شبیه پنجره،
ای کاش آغوش و شراب و آب و نان باشد دنیا برایت بهتر از افغانستان باشد گنجشکهای بوسهام را در یخن بگذار تا از گزند
باید که میرفتیم کابل! در خطر بودیم..! باید که میرفتیم مجبور سفر بودیم بر چشم های بیگناه تو قسم کابل! ما مردهگان آخر این
نفرین به زندگی که تو ماهی من آدمم نفرین به من که پیش فراوانیت کمم نفرین به آنکه فرق نهاده ست بین ما تا تو
غرور کاذب یک جهل با مقدمه ام من از تبار اصیل دچار واهمه ام هزار پاره ام و از قبیله ام پیداست خدا و مزرع
نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟ من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم چه بگویم سخن از شهد، که زهر است