
اورنگ هفتم: سرودهی فریبا آتش صادق با دکلمهی گیتی عصیان | فدای چشم تو ای سبز در خیال غزل
فدای چشم تو ای سبز در خیال غزل بهار عشق من و چشمۀ زلال غزل نسیم پاک تو ای باغ بی خزان امید غبار گیر
فدای چشم تو ای سبز در خیال غزل بهار عشق من و چشمۀ زلال غزل نسیم پاک تو ای باغ بی خزان امید غبار گیر
و مرگ بی تو به قدری ضعیف دیده مرا که بی درنگ دویده به بر کشیده مرا زمان خزیدن پاهای عنکبوتی است که روی عقربهٔ
قطار از شب و شب از قطار میگذرد زمان بی سر و پا بی قرار میگذرد بیا و حوصله آور قرار و خوشبختی که تا
بزم آشوب زمان است خدا خیر کند سود ما جمله زیان است خدا خیر کند پاسبان خفته و ما غافل و دوران به کمین خواب
تو آسماننشینی و من یک زمینیام بسیار کوچکم، چه کنم تا ببینیام؟ یک عمر میشود به کنارم ندیدمت دیگر رسیده است نبودت به بینیام چون
گریه کردیم به حال دلمان خندیدند عشق را از دل خونپاره ی ما دزدیدند ما علیرغم غم خویش محبت كردیم مثل سگ جف زده گرد
مهربان و نرمخوی و صادق و حاضرجواب دختری را مثل تو هرگز نمیدیدم به خواب اولین بارت که دیدم با خودم گفتم: ” اَنی! یارِ
مادرم دختر ماهی دارد آسمان شال نگیندار من است آینه با همهی آیینش یکدهن خنده بدهکار من است بغض دارد دل من، میترکد نکند طعم
دنیای توست دیگر و دنیای من دگر سودای توست دیگر و سودای من دگر مثل دوتا پرنده که در یک نشیمن اند آوای توست دیگر
عشق تنها نقطهی پیوندِ من با زندگیست آه، گرچه عشق نامِ دیگرش بازندگیست مرگ تا مرگست، مرگِ من جدایی از تو است مرگِ هرکس فرق
پیش از آنکه پیری این سرو روان را بشکند غم مبادا قد بالای جوان را بشکند هرکه از دوش ضعیفان رفت بالا، سعی کرد با
شهرِ دل را سفر سرخ تو ویران میکرد دیده همرنگِ لبِ لعل تو باران میکرد! پرچمِ موی ترا باد به هرسو میزد پرتو روی تو