از زمانههای پیشین به این سوی، سخنی که از نوروز به ما رسیده است، دلخوشیهایی را در میان میآورد که انسانها، پس از آزار دیدگیهای ازیتبار زمستانی ابراز داشته اند. حتا اگر هنوز صدای شمشیر و بوی خونی که سپاهیان مهاجم ریخته اند، این پیام چنگنوازی کهنسال، طنینافگن بوده است که:
«با اينهمه غم
در خانهی دل
اندکی شادی بايد
که گاهِ نوروز است
اندکی شادی بايد، که گاهِ نوروز است.»
تصور میشود، همین رهایی از آسیبزاییها و دیدار با چهرهی متبسم بهاری، نمادهای شر و نیک، اهریمن و اهورامزدا را شکل داده و در مسیر تحول نهاده است.
انسانهایی که با مغارهنشینی و روبرو بودن با آسیبهای طبیعی و درندگان انسانخوار و حیوانخوار، بیشتر در زمستانها رنج میبردند. بدون گمانزنی، قدمهای نوازشگر بهار را گرامی میداشتند و گواه کاهش رنج بودند. بازتاب این وضعیت در جهانبینی و در بینش و اندیشیدگیهای فرازآمدگان بود که از همان زمانه با شکلگیری فرهنگ ابتدایی به بعد، پیامی را پرورانید. نوروز نماد آرزومندیهای نیک، زندگی و گسست و غلبه بر نازندگی گردید. انسانی که بهزیستی و بهترخواهی را آرزو داشت، در دل تحول فرهنگ و ادبیات، به آن چهرهی ادیبانه و شاعرانه هم بخشید. چنین است که در حوزهی وسیعی از سرزمینهایی چون تاجیکستان، ازبیکستان، افغانستان، قزاقستان، ترکمنستان، ایران و… که سیر تحولات اجتماعی و فرهنگی تا حدودی مشابه را طی نموده اند و یا در پیشینهها از فرهنگ همگونی بهرهمند بودند، این طرز تلقی به درازا کشید. نوروز از اجزای مهم فرهنگی شد، ژرفتر و گستردهتر به سوی طرح آرزومندیهای زمان آغوش گشود. موازی با سطح آگاهی، دانستنیها، باورها، عادات، رواجها و… طرف توجه قرار گرفت.
با توجه به وضع اجتماعی و ساختارهای دیوانی مرتبط با آن، منادی آرزومندیهای مختلف نیز شد. اگر سلطان وشاه و امیری، شاعران درباری را با زر وسیم گرد آورده بود تا او را بستایند، محافل نوروز استفاده ابزاری برای مدح او نیز میشد. در سوی دیگر، فرهنگ جای یافته در بین اجتماع وسیع مردم، به دایر نمودن محافل خوشی این سنت دیرینه مشغول میشدند. آهنگهای فلکلور و ورزشهای نوروزی مظاهر وجلوههای این رویکرد مردمی بودند. خانهتکانیها، تهیهی سبزی چلو، سمنک، تهیه ماهی و جلیبی، بزکشیها؛ همراه میبود با ابراز خوشیهای مردمی و در واقع تداوم سنت و رعایت این که در فرهنگ مردم با آرزومندیهای نیک راه یافته بود.
در راستای برخورد و بهرهگیری از نوروز، این نکته را در این یادداشتهای قلمانداز و فشرده سزاوار یادآوری میدانم: با پیدایش ذهنیت تاریخسازی مجهول برای افغانستان و کوششها برای اثبات اینکه افغانستان از آغاز تافتهی جدا بافته بوده است! نوروز را “روزدهقان” نامیدند. اما مردم برخلاف تصمیم غرضآلود و تنگنظرانه، رعایت فرهنگ نوروز و سنت عزیزش را فراموش نمینمودند.
پیامهای دلانگیز نوروز، نقش پیشینه و مهر ونشانی که در ادبیات دارد، چنان گسترده و دارندهی بازتاب جهانی بود که در سال 2010 ملل متحد 21 مارچ یا شروع سال نو خورشیدی را رسماً روز جهانی نوروز اعلام کرد.
با این بزرگی پیام ونام ونقش نوروز گمانی نتواند برجای بماند که پیامهای نوروز بیشتر متحول میشوند. پیامهایی که فرهنگ انسانی عدالتخواه را گرمی و غنا میبخشند. سخن از همه نمادهای روحنواز و مسرتبخش، همچو گل و شگوفه، بهار و بلبل، مخالفت با شکنجهی زمستان و آفات طبیعی مختلف، در مفاهیم متعالی و مطالبات عصر، دامنگستر میشوند. از اینجا است که فرهنگ متحول و نوروز دوست، با مشاهدهی آن، سطحی از برداشتها و باورها که روی به اعدام آن میآورند و نوروز را حرام اعلان میکنند، پنجهی حیرت در دهان فرو میبرد.
برداشت و اقدامی که از گندابهی جهل و تعصب، پسروی و زمانههای حتا پیشاتاریخی و ناآشنا با نخستین مؤلفههای نوروز، جانب ضد فرهنگی به آتش کشیدن و انفجار بودا، ستم بر انسان وانسانیت، اِعمال انواع تبعیض و فارسیستیزی را الزام میکند.
آری، در حالیکه پیامهای نوروز با تأثیرپذیری از فرهنگ متحول انسانها میتواند در جهت بهزیستی و بهروزی کمک کننده باشد. دشمنان بهزیستی، یاد از نوروز را برای ملیونها انسان، با یاد غمآمیز از آن برای سرنوشت نوروز در افغانستان و بدون تردید از “غزهی” سوگوار تحمیل میکنند.