یکروز نیز ترکِ وطن داشت سرنوشت
بینِ دو سنگ، آبشدن داشت سرنوشت
در ظهرِ کوچ، صبحِ جدایی، شبِ فراق
دیدم هزار چنگ و دهن داشت سرنوشت
تنهایی و تپیدن و تسلیم و ترس بود
آنچه همیشه لایقِ من داشت سرنوشت
از سر نوشت قصهی تنهاییِ مرا
آنروزها که میلِ سخن داشت سرنوشت
تا میرسد به خاطرِ بیدستوپای من
با من هوای مشت و یخن داشت سر نوشت
وهاب مجیر